.
سلام به وبلاگ ما خوش آمدید

خشم و شهوت
سه شنبه 92/11/22
نوشتهاند: روزى اسكندر مقدونى، نزد ديوجانس آمد تا با او گفت و گو كند. ديوجانس كه مردى خلوت گزيده و عارف مسلك بود، اسكندر را آن چنان كه او توقع داشت، احترام نكرد .
اسكندر از اين برخورد و مواجهه ديوجانس، برآشفت و گفت: - اين چه رفتارى است كه تو با ما دارى؟ آيا گمان كردهاى كه از ما بىنيازى؟
- آرى، بىنيازم .
- تو را بىنياز نمىبينم .بر خاك نشستهاى و سقف خانهات، آسمان است . از من چيزى بخواه تا تو را بدهم .
- اى شاه!من دو بنده حلقه به گوش دارم كه آن دو، تو را اميرند . تو بنده بندگان منى .
- آن بندگان تو كه بر من اميرند، چه كسانىاند؟
- خشم و شهوت .
من آن دو را رام خود كردهام؛ حال آن كه آن دو بر تو اميرند و تو را به هر سو كه بخواهند مىكشند. برو آن جا كه تو را فرمان مىبرند؛ نه اين جا كه فرمانبرى زبون و خوارى .
وقت خشم و وقت شهوت مرد كو؟ - - طالب مردى چنينم كو به كو

پیام تسلیت
یکشنبه 92/11/20
شهادت حضرت معصومه- سلام الله علیها - یر تمام شیعیان تسلیت باد
چشم دلم به سمت حرم باز میشود
با یک سلام صبح من آغاز میشود
پر میکشد دلم به هوای طواف تو
وقتی که لحظه لحظه پرواز میشود
قفل دلم شکسته کنار در حرم
از مرقدت دری به جنان باز میشود
فهمیدهام ز حکمت ایوان آینه
اینجا دل شکسته سببساز میشود
کو چشم روشنی که ببیند در این حرم
هر روز چند مرتبه اعجاز میشود
اعجاز توست اینکه دلم یاکریم توست
قلب تپنده حرم قم، حریم توست
اینجا بهشت دختر موسی بن جعفر است
از نفحه شهود و تجلی معطر است
برپا شده است مکتب قرآن و اهل بیت(ع)
دارالعلومِ مریم آل پیمبر(ص) است
اینجا کلید علم و فقاهت ارادت است
خاک در حریم تو علامه پرور است
چشم امید عالِم و عاشق به سوی توست
اینجا چقدر چشمه جوشان کوثر است
تنها پناهگاه دلم صحن آینه است
وقتی دلم از آه زمانه مکدر است
هر شب کنار مرقد تو یک مدینه دل
دنبال قبر مخفی زهرای اطهر(س) است
صحن تو غرق بوی گل یاس میشود
اینجا حضور فاطمه(س) احساس میشود
با آنکه هست هر دو جهان مال فاطمه(س)
اینجا دمیده کوکب اقبال فاطمه(س)
بیاختیار پای ضریحت رسیده است
هر زائری که آمده دنبال فاطمه(س)
دارد تمام مرقد تو بوی آسمان
اینجاست سایه سار پر و بال فاطمه(س)
فرمود آشیانه امن الهی است
صحن و سرای تو، حرم آل فاطمه(س)
خورشید آل فاطمه(س) از راه میرسد
هر سال ما اگر که شود سال فاطمه(س)
ای عمه امام زمان! کاش در حرم
یک صبح جمعه لایق دیدار میشدم
خاتون ملک ارض و سما إشفعی لنا
محبوبه حبیب خدا إشفعی لنا
آرامش و قرار دل ثامن الحجج(ع)
ای زینب امام رضا(ع) إشفعی لنا
عصمت دخیل بسته به پرهای چادرت
ای آفتاب حُجب و حیا إشفعی لنا
در هر سحر به سوی ضریح اجابتت
میآورم دو دست دعا إشفعی لنا
روی سیاه و بار گناهان ما کجا
لطف و کرامت تو کجا إشفعی لنا
مهر و ولایتت شده حبل المتین ما
در صبحگاه روز جزا إشفعی لنا
یوم الحساب تو همه امید شیعهای
تنها نه شیعه اهل جهان را شفیعهای
با حبّ تو کسی که دلش را محک زده
طعنه به پارسایی حور و ملک زده
سرشار از زلالی نور یقین شود
در مرقد منور تو قلب شک زده
از چشمههای فیض تو سیراب میشود
هر کس دلش ز قحطی ایمان ترک زده
تنها نه چشم آدمیان بر عطای توست
بر گنبد تو دست توسل فلک زده
شبهای جمعه طوف حرم میکنمولی
گویا کسی به زخم دل من نمک زده
دارد ضریح اطهر تو بوی کربلا
قلبم برای دیدن شش گوشه لک زده
امشب گره گشاست دم یا رضا رضا
در دست توست تذکرهی کربلای ما
شعر : یوسف رحیمی

مرد کیست؟
دوشنبه 92/11/14
ابوسعيد را گفتند: كسى را مىشناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مىرود .
شيخ گفت: كار دشوارى نيست؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مىنهند و راه مىروند.
گفتند: فلان كس در هوا مىپرد. گفت: مگسى نيز در هوا بپرد.
گفتند: فلان كس در يك لحظه، از شهرى به شهرى مىرود .گفت: شيطان نيز در يك دم، از شرق عالم به مغرب آن مىرود. اين چنين چيزها، چندان مهم و قيمتى نيست .
مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداى غافل نباشد
کتاب : حکایات پارسایان
نوشته رضا بابایی

حسد بانوان
یکشنبه 92/11/13
(ابن ابى ليلى ) قاضى زمان (منصور دوانيقى ) بود. منصور گفت : بسيار قضاياى شنيدنى و عجيب نزد قضات مى آورند، مايلم يكى از آنها را برايم نقل كنى .
ابن ابى ليلى گفت : روزى پيرزنى افتاده نزدم آمد و با تضرع تقاضا مى كرد از حقش دفاع كنم و ستمكار را كيفر نمايم . پرسيدم از چه كسى شكايت دارى ؟ گفت : دختر برادرم ، دستور دادم او را احضار كردند؛ وقتى آمد، زنى بسيار زيبا و خوش اندام بود، علت شكايت را پرسيدم و او اصل قضيه را به اين ترتيب تعريف كرد:
من دختر برادر اين پيرزن و او عمه من است . پدرم در كودكى مرد، و همين عمه مرا بزرگ كرد و در تربيت من كوتاهى نكرد تا اينكه بزرگ شدم . با رضايت خودم مرا به ازدواج مرد زرگرى در آورد. زندگى بسيار راحت و عالى داشتم ، تا اينكه عمه ام بر زندگى من حسد ورزيد و دختر خود مى آراست و جلوى چشم شوهرم جلوه مى داد تا او را فريفت و دختر را خواستگارى كرد.
همين عمه ام شرط كرد در صورتى دخترش را مى دهد كه اختيار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، شوهرم هم قبول كرد. مدتى گذشت عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم .
در اين ايام شوهر عمه ام در مسافرت بود، از مسافرت بازگشت و نزد من آمد و مرا دلدارى مى داد. من هم آنقدر خود را آراستم و ناز و كرشمه كردم تا دلش را در اختيار گرفتم ، تقاضاى ازدواج با من را كرد. گفتم : راضيم به اين شرط كه اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد، قبول كرد.
بعد از عقد، عمه ام را طلاق دادم و به تنهائى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با اين شوهر (عمه ام ) بسر بردم تا از دنيا رحلت كرد.
روزى شوهر اولم پيش من آمد و اظهار تجديد ازدواج را كرد. گفتم : من هم راضيم اگر اختيار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، او قبول كرد. دو مرتبه با شوهر اولم ازدواج كردم و چون اختيار داشتم دختر عمه ام را طلاق دادم اكنون شما قضاوت كنيد كه من هيچ گناهى ندارم غير از اينكه حسادت بى جاى همين عمه خود را تلافى كرده ام .
برگرفته از کتاب یکصد موضوع 500 داستان
نوشته : سید علی اکبر صداقت