موضوع: "عمومي"
.
سلام به وبلاگ ما خوش آمدید

به مناسبت پر کشیدن سردار دلها
یکشنبه 98/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
بار دیگر ایران از خون فرزندان غیرتمند خود خونین شد. ملت ایران این بار به عزای سردار بزرگ اسلام، مرد میدان های سخت، مرد غیرت و مقاومت، سپهبد حاج قاسم سلیمانی نشست. این داغ، سینه تمامی مسلمین و آزادگان جهان را سوزاند.
سردار قاسم سلیمانی، سردار جهان اسلام بود و در دل همگان جایگاهی بس والا داشت. او سردار دلهاست، سردار محبوب دلها که هیچگاه فراموش نمی شود. دشمن خونخوار بشریت و اسلام، به اسم دفاع از حقوق بشر، با اتهامات بی اساس و پایه به مظهر پاکی و دفاع از بشریت حمله ور شده و ایشان را در لیست ترور قرار داد.
اکنون بعد از این اتهامات و پس از اینکه قاسم سلیمانی، این مرد بزرگ اسلام و مقاومت، نقشه های شوم آنها در لباس داعش را با تدابیر خردمندانه خویش خنثی کرد، به ناچار و در کمال ذلت و پستی دست به ترور آن بزرگوار زده و درشبی تلخ و سیاه، ملتی را سیاه پوش ایشان گردانید.
حاج قاسم سلیمانی به آرزوی دیرینه خود رسید و به دوستان شهید خود پیوست؛ اما دشمن روسیاه با این عمل شنیع، خود را بیش از پیش به درّه هلاکت و نابودی نزدیک کرد.
آمریکای جنایتکار، این شیطان بزرگ باید بداند که هیچگاه نمی تواند نور اسلام را خاموش کند. او باید بداند که ملت ایران و جهان اسلام انتقام سختی از او خواهند گرفت و در این حادثه تنها به عزاداری اکتفا نخواهند کرد. آمریکا باید بداند که ایران همچنان ایستاده و با شتابی افزون پیش می رود. فرزندان ایران با غمی جانگداز در سینه و مشتی گره کرده به میدان می آیند و راه سردار عزیز خود را با اقتدار ادامه خواهند داد.
سردار عزیز اسلام، شهادتت مبارک.

متن
چهارشنبه 98/10/04
امام خامنه ای مد ظلّه العالی
اگر ما اندکی با نهج البلاغه آشنا بشویم و راهمان را به سوی این کتاب باز کنیم ، راه
سوءاستفاده های دشمنان کوچک و خرد و ریزی که در داخل هستند و نیز راه استفاده
دشمن های بزرگ و جنایتکاری که همیشه از غفلت ما و از دوری ما از اسلام استفاده کرده
اند، بسته خواهد شد.

متن
چهارشنبه 98/10/04
امام خامنه ای مد ظلّه العالی
اگر ما اندکی با نهج البلاغه آشنا بشویم و راهمان را به سوی این کتاب باز کنیم ، راه
سوءاستفاده های دشمنان کوچک و خرد و ریزی که در داخل هستند و نیز راه استفاده
دشمن های بزرگ و جنایتکاری که همیشه از غفلت ما و از دوری ما از اسلام استفاده کرده
اند، بسته خواهد شد.

متن
چهارشنبه 98/10/04
امام خامنه ای مد ظلّه العالی
اگر ما اندکی با نهج البلاغه آشنا بشویم و راهمان را به سوی این کتاب باز کنیم ، راه
سوءاستفاده های دشمنان کوچک و خرد و ریزی که در داخل هستند و نیز راه استفاده
دشمن های بزرگ و جنایتکاری که همیشه از غفلت ما و از دوری ما از اسلام استفاده کرده
اند، بسته خواهد شد.

متن
چهارشنبه 98/10/04
امام خامنه ای مد ظلّه العالی
اگر ما اندکی با نهج البلاغه آشنا بشویم و راهمان را به سوی این کتاب باز کنیم ، راه
سوءاستفاده های دشمنان کوچک و خرد و ریزی که در داخل هستند و نیز راه استفاده
دشمن های بزرگ و جنایتکاری که همیشه از غفلت ما و از دوری ما از اسلام استفاده کرده
اند، بسته خواهد شد.

توصیههایی از مرحوم آیتالله کشمیری(ره) برای بهرهمندی بیشتر از ماه مبارک رمضان
سه شنبه 98/02/24
بسم الله الرحمن الرحیم
توصیههایی از مرحوم آیتالله کشمیری(ره) برای بهرهمندی بیشتر از ماه مبارک رمضان
*حتما دقایقی از ساعات رازآمیز روزه داری خود را به برترین عبادت اختصاص دهید و آن هم چیزی نیست جز «تفکر» باخود وخدای خود خلوت کنید. خصوصاً به نوع رابطه حضرتش با خودتان بیندیشد امید است ابوابی از معرفت به رویتان باز شود.
هرچه کوته نظرانند برایشان پیمای
که حریفان ز مُل و من ز تأمل مستم
*یکی از مهمترین حالتهای بندگی خصوصا در رمضان المبارک حالتیست که توصیه مؤکد نبی مکرم(ص) است و آن « سجده طولانی» می باشد. فقط خداو اولیاء الهی می دانند می دانند هنگام سجده عبودیت چه بارانی از ابر رحمت و چه برکاتی از عالم ربوبیت بر سرشما می بارد.حتماً در روز یک سجده طولانی داشته باشید.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
* آغاز ماه رمضان حتماً نیت کنید که لله روزه بگیرید فقط لله.آداب روزه داری را تا آنجا که نشاط دارید انجام دهید .کمیت گرا نباشید کیفیت جو باشید.دنبال ختم آیات وادعیه نباشید. درپی هضم آنها باشید. غذای اندک را خوب بجوید تا جزء جانتان شود. بزرگترین مشکل ما قشری نگری به دین و شریعت است.با خود فکر کنید آنقدر در سال های قبل با ولعِ زیاد خوانی اعمال انجام دادید به کجا رسیدید.
به مجاز این سخن نمی گویم
به حقیقت نگفته ای الله
* حتی المقدور بر سفره خانه خود افطار کنید حتی در مساجد افطار نکنید.بگذارید برکت افطار و دعای مستجاب لحظه ی افطار به خانواده وخانه شما تعلق گیرد. در ضمن هنگام افطار دِلال کنید.
لقمه کآمد از طریق مشتبه
خونخور وخاک وبرآن دندان منه
کان تورا در راه دین مفتون کند
نور عرفان از دلت بیرون کند
دلال چیست ؟
در اول دعای افتتاح عرض می کنیم « مدلاً علیک»، دلال با کسر دال یعنی ناز کردن. هنگام افطار برای خدا ناز کنید چون برایش روزهگرفتین وحضرتش خوان کرم گسترده لقمه اول را نزدیک دهان ببرید اما نخورید و دعا کنید. یعنی به خدا عرض می کنید اگه حاجتم را بدهی افطار می کنم به این حالت دلال می گویند؛ معجزه می کند.
* رمز ماندگاری در ضیافت الهی رمضان کیمیای« حُسن خلق » است. با فرزندان، خویشان و دوستان خود با اکسیر حسن خلق ومهربانی برخوردکنید. همیشه خصوصاً در این ماه خوش برخورد باشید.لحظه عصبانیت و خشم شما همان لحظه اخراج شما از این مهمانی الهیست.
به حسن خُلق توان کرد صیدِ اهل نظر
به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را
* کشتی رؤیایی رمضان سوار بر امواج دریای «اشک» به ساحل نجات می رسد. ازخدای سبحان در این ماه خصوصاً اسحار سحرآمیز آن اشک و گریه درخواست کنید. البته شرط سحرخیزی واشک ریزی دلشکسته داشتن است.
اشک را کز بهر حق بارند خَلق
گوهراست و اشک پندارند خلق
* از ابتدای ماه رمضان باید هدف گذاری شما « لیلة القدر» باشد که جان جان رمضان است. در این خصوص سخن زیاد است لیکن« مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز». فقط سعی کنیم شب قدر در ما واقع شود نه درماه.
تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
* این ماه ماه «ربیع القرآن» ماست. در این بهار قرآنی هرروز یک آیه را انتخاب کنید و تا افطار به طور متناوب تلاوت و در پیرامون آن تدبر نمایید امید است دم دمای افطار آن آیه برای شما پرده از رخسار بردارد .
معنی قرآن زقرآن پرس وبس
وزکسی کآتش زده اندر هوس
* بالامام تمام الصلاة والصیام. در سراسر ماه رمضان توجه شما به روزه دارحقیقی و انسان کامل یعنی وجود ذی جود حجة بن الحجج البالغة (عج)نمی بایست منقطع شود. روزه و نماز وبندگی شما از کانال آن حضرت به بارگاه باری تعالی بار می یابد.
تومگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

بيانيه اعتراض آمیز طلاب مدرسه حضرت فاطمه سلام الله علیها علیه انتخاب قدس شریف به عنوان پایتخت رژیم غاصب اسرائیل
سه شنبه 96/09/21

افراد چند شخصیتی چه ویژگیهایی دارند؟
سه شنبه 96/02/12
از قرآن بپرس؟
افراد چند شخصیتی چه ویژگیهایی دارند؟
وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ﴿١٤﴾
و چون با كسانى كه ايمان آوردهاند برخورد كنند، مىگويند: «ايمان آورديم »، و چون با شيطانهاى خود خلوت كنند، مىگويند: «در حقيقت ما با شماييم، ما فقط [آنان را] ريشخند مىكنيم.» (۱۴)
سوره مباركه بقره – آيه 14

حضرت سلیمان و گنجشک
یکشنبه 95/11/17
حضرت سلیمان علیه السلام گنجشکی را دید که به ماده خود میگوید:
- چرا از من اطاعت نمی کنی و خواسته هایم را به جا نمی آوری؟ اگر بخواهی تمام قبه و بارگاه سلیمان را با منقارم به دریا بیندازم توان آن را دارم!
سلیمان از گفتار گنجشک خندید و آنها را به نزد خود خواست و پرسید: چگونه میتوانی چنین کاری بزرگی را انجام دهی؟ گنجشک پاسخ داد
: - نمی توانم ای رسول خدا! ولی مرد گاهی میخواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از این گونه حرفها میزند. گذشته از اینها عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت کرد.
سلیمان از گنجشک ماده پرسید: - چرا از همسرت اطاعت نمی کنی در صورتی که او تو را دوست میدارد؟ گنجشک ماده پاسخ داد:
- یا رسول الله! او در محبت من راستگو نیست زیرا که غیر از من به دیگری نیز مهر و محبت میورزد. سخن گنجشک چنان در سلیمان اثر بخشید که به گریه افتاد و سخت گریست. آن گاه چهل روز از مردم کناره گیری نمود و پیوسته از خداوند میخواست علاقه دیگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند.
کتاب داستانها بحارالانوار نوشته محمودناصری

حدیث
سه شنبه 95/11/05
پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله ) : کمال دلیری آن است که کسی خشمگین شود و خشمش شدت گیرد و چهره اش سرخ شود و موهایش بلرزد،اما بر خشم خود چیره گردد.نهج الفصاحه ص 549

پند
پنجشنبه 94/10/17
دکتر حسابی:
لذت بردن را یادمان ندادند !
از گرما می نالیم . از سرما فرار می کنیم . در جمع از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم .
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس !
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل میدهند:
مدرسه . . .دانشگاه . . . کار . . .
حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم بدون لذت از مسیر!
غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرد . . .

عمده ترین علل اختلاف جوانان با خانواده
چهارشنبه 94/10/16
1- عدم درک فرزندان توسط والدین
2- بی تفاوتی و نادیده گرفتن فرزندان
3-بی توجهی به نیازهای جوانان
4-بی احترامی و حقیر شمردن و وقت نگذاشتن برای آنان
5-توقع و انتظار بیش از حد والدین از فرزندان فراتر از توانایی آنان
6-مقایسه نمودن فرزند با دیگران وبه رخ کشیدن دوستان و آشنایان
7-عدم حمایت از آنان
8- تنبیه های سخت و طاقت فرسا
9- بی توجهی به نظرات و پیشنهادات آنها
10-قول دادن به فرزندان و عمل ننمودن به آنها

ورود حضرت معصومه (علیها السلام )به قم
دوشنبه 94/10/14
در این روز در سال 201هجری کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم تشریف فرما شدند که 17 روز قبل از رحلت آن حضرت است.(نظر به اینکه رحلت آن حضرت در 10 ربیع الثانی است و حضرت 17 روز در قم اقامت گزیده اند،روز 23 ربیع الاول سالروز ورود آن حضرت به قم است) .آن حضرت با قدوم مبارک خود این شهر را متبرک گردانیدند ،وبه درخواست جناب موسی بن خزرج پسر سعد اشعری که از بزرگان قم بود ،منزل اورا منور نموده در آنجا نزول اجلال فرمودند. در همان مکان تشریف داشتند و زن های قم مخصوصا علویان به خدمت آن حضرت می رسیدند و از وجود آن حضرت استفاده می کردند تا بعد از 17 روز از دنیا رحلت فرمودند . عبادتگاه حضرت معروف به (ستیه )در میدان میر قم معروف است.

عشق بازی با نام دوست
دوشنبه 93/05/27
نشسته بود، و گوسفندانش پيش چشم او، علفهاى زمين را به دهان مىگرفتند و مىجويدند . صدها گوسفند، در دستههاى پراكنده، منظره كوهستان را زيباتر كرده بود . پشت سرش، چند صخره و كوه و كتل، به صف ايستاده بودند . ابراهيم، به چه مىانديشد؟ به شماره گوسفندانش؟ يا عجايب خلقت و پرودگار هستى؟
نگاهش به خانهاى مىماند كه در هر گوشه آن، چراغى روشن است . گويى در حال كشف رازى يا حل معمايى بود . نه گوسفندان، و نه ماه و خورشيد و ستارگان، جايى در قلب شيفته او نداشتند . آن جا . جز خدا نبود، و خدا، در آن جا، بيش از همه جا بود.
گوسفندان مىرفتند و مىآمدند، و ابراهيم از انديشه پروردگار خود، بيرون نمىآمد . ناگهان، صدايى شنيد؛ صدايى كه او ساليان دراز در آرزوى شنيدن آن از زبان قوم خود بود . اما آنان جز بت و بت پرستى، هنرى نداشتند . آن صدا، نام معشوق ابراهيم را به گوش او مىرساند.
- يا قدوس!(اى خداك پاك و بىعيب و نقص )
ابراهيم از خود بىخود شد و لذت شنيدن آن نام دلانگيز، هوش از سر او برد . چون به هوش آمد، مردى را ديد كه بر صخره بلندى ايستاده است . گفت: ((اى بنده خدا!اگر يك بار ديگر، همان نام را بر زبان آرى، دستهاى از گوسفندانم را به تو مىدهم .)) همان دم، صداى ((يا قدوس )) دوباره در كوه و دشت پيچيد . ابراهيم در لذتى دوباره و بىپايان، غرق شد .شوق شنيدن نام دوست، در او چنان اثر كرد كه جز شنيدن دوباره و چند باره، انديشهاى نداشت .
- دوباره بگو، تا دستهاى ديگر از گوسفندانم را نثار تو كنم .
- يا قدوس!
- باز هم بگو!
- يا قدوس!
…
ديگر براى ابراهيم، گوسفندى، باقى نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنيدن نام مبارك خداوند، بود . ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زرينى كه بر گردن او بود . دوباره به شوق آمد و از گوينده ناشناس خواست كه باز بگويد و عطايى ديگر بگيرد . مرد ناشناس يك بار ديگر، صداى ((يا قدوس )) را روانه كوهها كرد و ابراهيم بار ديگر به وجد آمد. اكنون، ديگر چيزى براى ابراهيم نمانده است تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود . شوق ابراهيم، پايان نپذيرفته بود، اما چيزى براى نثار كردن در بساط خود نمىيافت . نگاهى به مرد ناشناس انداخت و آخرين دارايى را نيز به او پيشنهاد كرد .
- اى بنده خوب خدا!يك بار ديگر آن نام دلنشين را بگوى تا جان خود را نثار تو كنم .
مرد ناشناس، تبسمى زيبا در صورت خود ظاهر كرد و نزد ابراهيم آمد . ابراهيم در انتظار شنيدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گويى سخن ديگرى با ابراهيم داشت .
- من جبرئيل، فرشته مقرب خداوندم . در آسمانها سخن تو در ميان بود و فرشتگان از تو مىگفتند؛ تا اين كه همگى خداى خويش را ندا كرديم و گفتيم: ((بارالها!چرا ابراهيم كه بنده خاكى تو است به مقام ((خليل الهى)) رسيد و ما را اين مقام نيست . خداوند، مرا فرمان داد كه به نزد تو بيايم و تو را بيازمايم . اكنون معلوم گشت كه چرا تو خليل خدا هستى؛ زيرا تو در عاشقى، به كمال رسيدهاى .اى ابراهيم!گوسفندان، به كار ما نمىآيند و ما را به آنها نيازى نيست . همه آنها را به تو باز مىگردانم.
ابراهيم گفت: شرط جوانمردى و در مرام آزادگان نيست كه چيزى را به كسى ببخشند و سپس بازگيرند . من آنها را بخشيدهام و باز پس نمىگيرم . جبرئيل گفت: پس آنها را بر روى زمين مىپراكنم، تا هر يك در هر كجاى صحرا و بيابان كه مىخواهد، بچرد . پس، تا قيامت، هر كه از اين گوسفندان، شكار كند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است .

هنگامی که چهار چیز شایع شود ،چهار چیز آشکار گردد
جمعه 93/05/17
عبد الرحمان بن کثیر از امام صادق ( ع ) نقل می کند که فرمودند:هنگامی که چهار چیز شایع شود چهار چیز آشکار می گردد:
وقتی زنا شایع شود زلزله پدید آید ،وقتی زکات داده نشود چار پایان تلف شوند ،وقتی حاکم در قضاوت خود ستم کند آسمان از باریدن می ایستد ،وقتی پیمان ذمه (پیمانی که طبق آن به کافران امان داده شوده)شکسته شود مشرکان بر مسلمانان غلبه کنند .
برگرفته از کتاب الخصال ،ج 1،ص 351

کارایی های زبان
دوشنبه 93/02/01
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه. - مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. - راست می گی؟ - از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت…
به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.

اثر صلوات
پنجشنبه 93/01/28
روزی شخصی از بازار یک ماهی خرید و به خانه آورد به همسرش داد تا غذایی برای او آماده کند . زن آتش اماده کرد و ماهی را روی آن گرفت و هر چه منتظر ماند ماهی نپخت و آتش اصلا روی ماهی اثر نکرد هر دو تعجب کردند که چرا ماهی نمیپزد .
خدمت پیامبر آمدند و جریان را برای حضرت بیان کردند .
حضرت از ماهی پرسید چرا آتش روی تو اثر نکرد ؟
به اذن خدا ماهی به حرف آمد و گفت :
یا رسول الله از برکت ذکر وجود مقدس و نازنین شما آتش در من اثر نکرد . یا رسول الله من مال فلان دریا هستم یک روز که در دریا شنا میکردم کشتی بزرگی از آنجا میگذشت و من هم کنار کشتی بودم که یکی از مسافران آن کشتی بر شما و آل شما صلوات میفرستاد . من وقتی صدای صلوات او را شنیدم خوشم آمد من هم شروع کردم به گفتن :
اللهم صل علی محمد و آل محمد
در آن وقت صدایی به گوشم رسید ای ماهی بدن تو بر آتش حرام شد . برای همین آتش بر من اثری نمیکند .

چت با جنس مخالف
یکشنبه 93/01/24
چت کردن با جنس مخالف و رد و بدل کردن صحبت های معمولی ،چه حکمی دارد ؟
همه مراجع : در صورتی که خوف فتنه و کشیده شدن به گناه وجود داشته باشد ،جایز نیست .
رساله دانشجویی : ص 228

گفت و گوی تلفنی
جمعه 93/01/22
آیا در گفت و گوی زن و مرد نامحرم ،فرقی بین گفت و گوی مستقیم و از راه دور هست؟
همه مراجع تقلید ؛ خیر هیچ تفاوتی در حکم نمی کند و در هر دو مورد ،اگر با قصد لذت و ترس افتادن به حرام باشد اشکال دارد .
منبع کتاب : رساله دانشجویی ص 227

تلخی گوش و شوری آب چشم
چهارشنبه 93/01/20
ابن ابى ليلى - كه يكى از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:
روزى به همراه نعمان كوفى به محضر مبارك آن حضرت وارد شديم ، حضرت به من فرمود: اين شخص كيست ؟
عرض كردم :مردى از اهالى كوفه به نام نعمان مى باشد، كه صاحب راى وداراى نفوذ كلام است .
حضرت فرمود: آيا همان كسى است كه با راى و نظريّه خود، چيزها را با يكديگر قياس مى كند؟ عرض كردم : بلى .
پس حضرت به او خطاب نمود و فرمود: اى نعمان ! آيا مى توانى سرت را با ساير اعضاء بدن خود قياس نمائى ؟
نعمان پاسخ داد: خير.
حضرت فرمود: كار خوبى نمى كنى ، و سپس افزود: آيا مى شناسى كلمه اى را كه اوّلش كفر و آخرش ايمان باشد؟
جواب گفت : خير.
امام عليه السلام پرسيد: آيا نسبت به شورى آب چشم و تلخى مايع چسبناك گوش و رطوبت حلقوم و بى مزّه بودن آب دهان شناختى دارى ؟
اظهار داشت : خير.
ابن ابى ليلى مى گويد: من به حضور آن حضرت عرضه داشتم : فدايت شوم ، شما خود، پاسخ آن ها را براى ما بيان فرما تا بهره مند گرديم .
بنابراين حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود: همانا خداوند متعال چشم انسان را از پيه و چربى آفريده است ؛ و چنانچه آن مايع شور مزّه ، در آن نمى بود پيه ها زود فاسد مى شد. و همچنين خاصيّت ديگر آن ، اين است كه اگر چيزى در چشم برود به وسيله شورى آب آن نابود مى شود و آسيبى به چشم نمى رسد؛ و خداوند در گوش ، تلخى قرار داد تا آن كه مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد. و بى مزّه بودن آب دهان ، موجب فهميدن مزّه اشياء خواهد بود؛ و نيز به وسيله رطوبت حلق به آسانى اخلاط سر و سينه خارج مى گردد.
و امّا آن كلمه اى كه اوّلش كفر و آخرش ايمان مى باشد: جمله ((لا إ له إ لاّ اللّه )) است ، كه اوّل آن ((لا اله )) يعنى ؛ هيچ خدائى و خالقى وجود ندارد و آخرش((الا الله ))است ، یعنی ؛مگر خدایی یکتا و بی همتا .

شیعه
سه شنبه 92/12/20
در دنیایی که برای کشتن هر شیعه بهشت هدیه می دهند، ما هم چنان “شـــــــیــــعـــــــه” هستیم، ایستاده ایم تا انتهای تاریخ …

آفتاب و مهتاب
چهارشنبه 92/12/14
پيرى، از مريدان خود پرسيد: ((هيچ كارى و اثرى از شما سر زده است كه سودى براى ديگرى داشته باشد؟ ))
يكى گفت: (( من امير بودم . گدايى به در خانه من آمد. چيزى خواست . من جامه خود و انگشتر ملوكانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درويشان پيوستم .))
ديگرى گفت: (( از جايى مىگذشتم . يكى را گرفته بودند و مىخواستند كه دستش را ببرند. من دست خود فدا كردم و اينك يك دست ندارم . ))
پير گفت: (( شما آنچه كرديد در حق دو شخص معين كرديد. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است كه منفعت او به همگان مىرسد و كسى از او بىنصيب نيست . آيا چنين منفعتى از شما به خلق خدا رسيده است؟ ))

وقتی ترسیدیم
چهارشنبه 92/12/14
وقتی که از خون ترسیدیم، از آبرو ترسیدیم، از پول ترسیدیم، بخاطر خانواده ترسیدیم، بخاطر دوستان ترسیدیم، بخاطر راحتی و عیش خودمان ترسیدیم، به خاطر پیدا کردن کاسبی، برای پیدا کردن یک خانه دارای یک اتاق بیشتر از خانه قبلی، وقتی بخاطر این چیزها حرکت نکردیم، معلوم است، 10 نفر مثل امام حسین هم که بیایند همه شهید خواهند شد.
رهبر انقلاب

تقدیم به بهترین
سه شنبه 92/12/06
یکی در آرزوی دیدن توست
یکی در حسرت بوسیدن توست
ولی من ساده وبی ادعایم
تمام هستیم خندیدن توست
برا ی سلامتی ایشان صلوات

خوشبختی های فقیر
شنبه 92/12/03
از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده
هر گاه روز قيامت شود دو بندهى مؤمن را نگاه دارند براى بازجوئى كه هر دوى آنها اهل بهشت باشند يكى تهى دست و ديگرى ثروتمند
فقير عرض ميكند پروردگارا چه بازجوئى از من ميكنيد سوگند بعزت تو كه تو ميدانى نه زمامدار بودم كه عدل و داد يا ستم كنم مالى هم بمن ندادى كه حقى را بدهم يا منع كنم روزى من باندازهى نيازم بيش نبود خطاب ميرسد بندهى من راست ميگويد او را وارد بهشت كنيد.
ثروتمند را آنقدر نگاهدارند عرق از بدنش جارى شود كه اگر چهل شتر بياشامند از آن عرق سير آب شوند بعد او را وارد بهشت كنند
سپس مرد فقير از او مىپرسد چرا دير آمدى جواب دهد حساب من خيلى طولانى بود هى از من ميپرسيدند از چيزى بعد از آن از چيز ديگر حساب ميخواستند و خدا آن را بمن ميبخشيد باز از چيز ديگر حساب ميخواستند تا عاقبت خدا مرا برحمت خود پوشاند
ثروتمند از او مىپرسد شما چكاره هستى؟ در پاسخ گويد من همان فقيرم كه با تو براى حساب ايستاده بودم
ثروتمند گويد كه نعمت بهشت كاملا ترا تغيير داده كه ترا نشناختم و اين از بزرگترين نعمتهاى خداست بر فقير كه حسابش را سبك شمارد و او را پيش از ثروتمند وارد بهشت كند.

فرار از همسایه
سه شنبه 92/11/29
ابو مسلم خراسانی را اسبی نیکو آوردند ،ابو مسلم رو به حاضران آورد و پرسید :این اسب به چه دردی می خورد ؟
گفتند : برای جنگ و پیکار .
گفت : غلط گفتید سزاوار آن است که بر روی آن سوار شوند و از دست همسایه بد فرار کنند.
بر گرفته از کتاب: کشکول نراقی

حسد بانوان
یکشنبه 92/11/13
(ابن ابى ليلى ) قاضى زمان (منصور دوانيقى ) بود. منصور گفت : بسيار قضاياى شنيدنى و عجيب نزد قضات مى آورند، مايلم يكى از آنها را برايم نقل كنى .
ابن ابى ليلى گفت : روزى پيرزنى افتاده نزدم آمد و با تضرع تقاضا مى كرد از حقش دفاع كنم و ستمكار را كيفر نمايم . پرسيدم از چه كسى شكايت دارى ؟ گفت : دختر برادرم ، دستور دادم او را احضار كردند؛ وقتى آمد، زنى بسيار زيبا و خوش اندام بود، علت شكايت را پرسيدم و او اصل قضيه را به اين ترتيب تعريف كرد:
من دختر برادر اين پيرزن و او عمه من است . پدرم در كودكى مرد، و همين عمه مرا بزرگ كرد و در تربيت من كوتاهى نكرد تا اينكه بزرگ شدم . با رضايت خودم مرا به ازدواج مرد زرگرى در آورد. زندگى بسيار راحت و عالى داشتم ، تا اينكه عمه ام بر زندگى من حسد ورزيد و دختر خود مى آراست و جلوى چشم شوهرم جلوه مى داد تا او را فريفت و دختر را خواستگارى كرد.
همين عمه ام شرط كرد در صورتى دخترش را مى دهد كه اختيار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، شوهرم هم قبول كرد. مدتى گذشت عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم .
در اين ايام شوهر عمه ام در مسافرت بود، از مسافرت بازگشت و نزد من آمد و مرا دلدارى مى داد. من هم آنقدر خود را آراستم و ناز و كرشمه كردم تا دلش را در اختيار گرفتم ، تقاضاى ازدواج با من را كرد. گفتم : راضيم به اين شرط كه اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد، قبول كرد.
بعد از عقد، عمه ام را طلاق دادم و به تنهائى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با اين شوهر (عمه ام ) بسر بردم تا از دنيا رحلت كرد.
روزى شوهر اولم پيش من آمد و اظهار تجديد ازدواج را كرد. گفتم : من هم راضيم اگر اختيار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، او قبول كرد. دو مرتبه با شوهر اولم ازدواج كردم و چون اختيار داشتم دختر عمه ام را طلاق دادم اكنون شما قضاوت كنيد كه من هيچ گناهى ندارم غير از اينكه حسادت بى جاى همين عمه خود را تلافى كرده ام .
برگرفته از کتاب یکصد موضوع 500 داستان
نوشته : سید علی اکبر صداقت

برنامه روزانه یک مسلمان
شنبه 92/11/12
بخشى از دعاى شماره 6 از صحيفه سجاديه :
يك مسلمان بايد برنامه روزانه اش چنين باشد:
1- به كار بستن كار خير.
2- دورى از شر و گناه .
3- شكر نعمتها
4- پيروى از سنت هاى الهى .
5- پرهيز از بدعتها.
6- امر به معروف .
7- نهى از منكر.
8- طرفدارى از مكتب اسلام .
9- نكوهش باطل و مبارزه با آن .
10- يارى حق و گرامى داشتن آن .
11- ارشاد و راهنمايى گمراه .
12- معاونت ناتوان (يارى رساندن به ناتوان ).
13- فريادرسى مظلوم .
14- نهايت استفاده از وقت .
کتاب بهترین زندگی در پرتو سخنان امام سجاد -علیه السلام -
نوشته رضا نوری

روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم
دوشنبه 92/10/30
آورده اندكه: انوشيروان فرمان داد بوذرجمهر نخست وزير بلندمرتبه اش را كه مردى حكيم و دانشمند و گرد آورنده كتاب « كليله و دمنه » از هند به ايران بیاورند به زندان بيندازند .
روزى به زندانبان گفت : با بوذرجمهر ملاقات كن و از قول خودت احوال او را بپرس .
زندانبان از بوذرجمهر احوال پرسيد ، بوذرجمهر گفت : دارويى دارم كه براى آرامش خود از آن استفاده مى كنم و آن توكّل به خداست ، علاوه بر اين بر اين حال راضى و خوشنودم چه بسا كه حال ديگر حالى سخت و پر مشقّت باشد .
معلوم شد زندان در بوذرجمهر اثر منفى نگذاشته و دورى از مقام و زن و فرزند و مردم را با توكل به خدا و راضى بودن به حال فعلى جبران كرده است .
انوشيروان كه مى خواست زندان براى آن مرد بزرگ عذاب باشد ولى عذاب نشد ، ناراحت شد ، از بارگاه نشينان چاره خواست ، يكى از آنان گفت : اگر مى خواهى زندان براى او عذاب و شكنجه شود بى خرد احمق و سبك مغز نادانى را هم زندان او كن زيرا روح انسان دانا در كنار احمق نادان به شكنجه و عذاب دچار مى شود .
احمقى را يافتند و در زندان كنار بوذرجمهر قرار دادند ، چند ساعتى گذشت ، احمق شروع به گريه كرد ، بوذرجمهر به او گفت : چرا گريه مى كنى ؟ ! سختى زندان و فراق زن و فرزند به پايان مى رسد و در آخر آزاد مى شوى ، احمق گفت : گريه ام براى اين امور نيست ، گريه ام براى بزغاله اى است كه به او علاقه دارم و تو هرگاه سخن مى گويى يا غذا مى خورى ، با جنبيدن ريشت ياد بزغاله ام مى افتم ! ! از آن روز بوذرجمهر در شكنجه و عذاب روحى قرار گرفت ، زيرا طبيعى است كه « روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم » .
کتاب معاشرت
نوشته حسین انصاریان

اول فکر کردن بعد انجام بده
یکشنبه 92/10/29
هر كس در هر کاری ، شرائط خود و مسائل مهم را در نظر بگيرد و به عاقبت كار فكر كند و سپس اقدام كند؟
در روايت است كه مردى خدمت حضرت رسول (ص ) آمد و عرض كرد مرا نصيحتى بفرما، حضرت فرمود: آيا مى پذيرى ؟ گفت آرى ، حضرت سه بار ابن پيمان را از او گرفت سپس فرمود: ترا سفارش مى كنم ، هر وقت خواستى كارى انجام دهى ، به عاقبت آن فكر كن ، ا گر صلاح است انجام بده و اگر صلاح نيست و رهايش كن . عقل و تدبير هم نعمت خداست.
کتاب اخلاق در خانواده و تربیت فرزند
نوشته سید محمدنجفی یزدی

امتحان الهی
سه شنبه 92/10/24
قال الله الحكيم : (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم حسن عملا : خدائى كه مرگ و زندگانى را آفريد كه تا شما بندگان را بيازمايد كدامين در عمل نكوتريد)
قال السجاد عليه السلام : انما خلق الدنيا و اهلها ليبلوهم فيها : خدا دنيا و اهلش را آفريد تا آنان را بيازمايد.
شرح كوتاه : موارد امتحان در دنيا از قبيل ترس ، گرسنگى ، مرض ، از دست دادن جوان ، ورشكستگى مالى ، اتهام بى مورد، همسايه بد و… مى باشد.
چون اين دنيا محل كشت و كار، و سپس امتحان است ، خوش بحال كسى كه در حال خوشى و ناخوشى در همه مراحل زندگى مردود نشود. يك وقت ثروت است و انسان به فقر امتحان مى شود. در ثروت شكر و در فقر صبر چاره ساز است .
همه مورد آزمايش الهى قرار مى گيرند فقط از نظر كمى و كيفى فرق مى كند. نمى بينيد عده اى اهل ادعا و لاف زدن هستند، و بوقت آزمايش مى بازند، و صبر را از دست مى دهند و در غربال شدن ، جائى براى با ماندن ندارند؟!
هارون مكى (سهل خراسانى ) به حضور امام صادق عليه السلام آمد و از روى اعتراض گفت : چرا با اينكه حق با تو است نشسته اى و قيام نمى كنى . حال صد هزار نفر از شيعيان تو هستند كه به فرمان تو شمشير را از نيام بر مى كشند، و با دشمن تو خواهد جنگيد.
امام براى اينكه عملا جواب او را داده باشد، دستور داد، تئورى را آتش كنند، و سپس به سهل فرمود: برخيز و در ميان شعله هاى آتش تنور بنشين . سهل گفت اى آقاى من ، مرا در آتش مسوزان ، حرفم را پس گرفتم ، شما نيز از سخنتان بگذريد، خداوند به شما لطف و مرحمت كند.
در همين ميان يكى از ياران راستين امام صادق عليه السلام به نام هارون مكى به حضور امام رسيد امام به او فرمود: كفشت را به كنار بينداز و در ميان آتش تنور بنشين ، او همين كار را بى درنگ انجام داد و در ميان آتش تنور نشست .
امام متوجه سهل شد و از اخبار خراسان براى او مطالبى فرمود: گوئى خودش از نزديك در خراسان ناظر اوضاع آن سامان بوده است .
سپس به سهل فرمود: برخيز به تنور بنگر، چون سهل به تنور نگاه كرد، ديد هارون مكى چهار زانو در ميان آتش نشسته است .
امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل اين شخص وجود دارد؟ عرض كرد: سوگند به خدا حتى يك نفر در خراسان ، مثل اين شخص وجود ندارد. فرمود: من خروج و قيام نمى كنم در زمانى كه (حتى ) پنج نفر يار راستين براى ما پيدا نشود، ما به وقت قيام آگاه تر هستيم .

در مورد كسب روزي حلال و تأثير آن در صالح بودن فرزند لطفاً توضيح دهيد؟
شنبه 91/02/23
پاسخ:
براي پاسخ به سؤال شما ابتدا بايد قدري در مورد كسب حلال و حرام و آنگاه درباة اثرات آن توضيح دهيم. كسب حلال به نوعي از فعاليت اقتصادي گفته مي شود كه در چهار چوب قوانين اسلامي و شرعي انجام مي شود و مهمترين خصوصيت آن نفع خود انسان چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ معنوي و از طرفي رعايت كردن حق الناس مي باشد.
اين سخن گرچه به آساني گفته مي شود اما در مقام عمل بسيار سخت است تا جایي كه در بعضي روايات ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ تلاش براي بدست آوردن روزي حلال را از شمشير زدن در ميدان جنگ سخت تر شمرده اند.[1]
در مورد كسب حلال و نيز فعاليتهاي اقتصادي مشروع به روايات بسياري در منابع اسلامي بر مي خوريم كه ائمه، مؤمنين را به اينگونه فعاليتها تشويق مي كنند مانند آنكه رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ طلب رزق حلال را واجب و آنرا در حكم جهاد معرفي مي كنند.[2] وقتي به كوشش شايسته و نيكو در اين راه امر مي شويم تا آنجا كه رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ كسي كه در راه تحصيل و بدست آوردن روزي براي خانواده كوشش مي كند را به مجاهد في سبيل الله (در راه خدا) تشبيه مي كنند. (الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله).[3] در مقابل از بيكاري و تنبلي و سربار بر جامعه بودن نهي مي شويم در اين زمينه مفضل بن عمر از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ نقل مي كند كه ايشان فرموده اند: لا تكونوا كلاّ علي الناس يعني سربار جامعه نباشيد.[4]
از مطالبي كه گفته شد به اين نتيجه مي رسيم كه بطور كلي اسلام با كسب و كار و فعاليتهاي صحيح اقتصادي كمال موافقت را دارد و حتي به آن سفارش اكيد دارد اما در مقابل از نزديك شدن به مال حرام به شدت نهي فرموده است: امام پنجم در اين باره مي فرمايد: ان الذنوب كلها شديدة و اشدها ما نكبت عليها اللحم و الدم[5]: همه گناهان سخت مي باشند. و سخت ترين آنها گناهي است كه گوشت و پوست از آن روئيده باشد.
تذكر اين نكته نيز لازم به نظر مي رسد كه وجود انسان دو بعد دارد يكي بعد جسم او كه تحت تأثير ظاهري و مادي غذا است و معمولاً ما در مورد ظاهر غذايي كه مي خوريم دقت كافي را به كار مي بريم و به بعد معنوي كه حلال و حرام بودن آن است كمتر توجه مي كنيم بعد ديگر انسان روح اوست كه غذا به شدت بر آن تأثير گذار است تا جایی كه در حالات بعضي از اولياء خدا و بزرگان نوشته اند كه با خوردن يك لقمه مال حرام آن هم بصورت اتفاقي تا مدتها از توفيق نماز شب محروم مي شده اند.[6]
مولانا جلال الدين بلخي با بيان اصل عليت و نظام علت و معلول در عالم مي فرمايند:
چون زلقمه تو صيد بيني و دام جهل و غفلت آيد آنرا دان حرام
لقمه اي كان نور افزود و كمال آن بود آورده از كسب حلال[7]
در واقع مولانا حسد و جهل و غفلت و بطور كلي صفات ناپسند را زاييدة لقمة حرام مي داند. مرحوم علامه جعفري (ره) در تفسير اين بيت مولانا «علم و حكمت زايد از لقمه حلال عشق و رقت آيد از لقمه حلال» مي فرمايد لقمة حلال براي دل انسان علم و حكمت و عشق و ظرافت ايجاد مي كند و هنگاميكه ديدي حسادت و جهل و غفلت تو روز افزون است بدان كه نتيجه همان لقمه هاي حرامي است كه خورده اي… لقمه حلال عاليترين پديده اي را كه براي انسان ممكن است ايجاد مي كند.[8]
در اين زمينه عالم و زاهد بزرگ مرحوم شيخ علي اكبر نهاوندي مي فرمايد: چون غذاي حرام به شكم وارد شد مصداق آيه: «و الذي خبث لا يخرج إلا نكداً».[9] از خبيثت چيزي جز خبيث خارج نشود و مصداق آن در ضرب المثلها اين بيت است كه: از كوزه همان تراود كه در اوست … و قوت يافتن و بسته شدن نطفه اي كه با لقمه حرام بسته و رشد يافته چيزي جز خباثت نمي باشد و چگونه مي توان به چشم او اميدوار بود كه به نامحرم نگاه نكند و يا با زبان غيبت نكند و اين چنين است حال ساير اعضاء به نسبت به معاصي كه صادر شده از شخص.[10] نيز عالم رباني مرحوم نراقي در كتاب معراج السعاده مي نويسد: دلي كه از لقمة حرام روئيده باشد، كجا قابليت انوار عالم قدس و كجا نطفه اي كه از مال حرام هم رسيده باشد به مرتبة رفيع انس با پروردگار چطور و چگونه پرتو عالم نور بدلي تابد كه غذاي حرام آنرا تاريك كرده و كي پاكيزگي و صفا براي نفسي حاصل مي شود كه كثافات مال مال حرام آنرا آلوده و چرك آلود نموده باشد.[11] از آنچه گفته شد بنا به اصل عليت غذاي حرام بر روح و روان انسان بسيار تأثير گذار است و اين تأثير بر روان فرزند به هيچ وجه قابل انكار نيست چنانكه در طول تاريخ غالب افراد فاسدي چون معاويه بن ابي سفيان از دامان كساني چون هند جگر خوار برآمده اند كه سخن حق در آنها هيچ تأثيري نمي كند كما اينكه امام حسين ـ عليه السلام ـ در روز عاشورا فرمود: شكمهاي شما از حرام پر شده لاجرم سخن حق را شنوا نيستيد و در مقابل صالحاني چون شيخ انصاري (ره) كه از پستان پاك مادراني شير خورده اند كه هيچگاه بدون وضو به آنها شير نمي دادند. در پايان اين نوشتار را با سخني از حضرت آيت الله مظاهري به پايان مي بريم، ايشان در مورد تأثير غذا مي فرمايند: غذاي حلال در آن وقت (انعقاد نطفه) تأثير عجيبي روي بچه دارد چنانچه غذاي حرام در شقاوت اولاد تأثير عجيبي دارد… غذاي حرام، مال حرام، از هر آتشي بدتر است اگر نطفه بچه منعقد شود از غذاي حرام رستگار شدن او كاري است بس مشكل[12 ]
- كتاب ريحانه بهشتي تأليف سيما مخبر، انتشارات نور الزهرا، قم، 1382 براي مطالعه بسيار مفيد است.
پی نوشت ها:
.[1]ميزان الحكمه نشر سازمان تبليغات صفر 1416 حديث شماره 4293 ص 509، ج2
.[2]ميزان الحكمه، ص 120، ج4، حديث شماره 7213 و 7214
.[3]بحارالانوار ج103، ص 13 حديث 59، المطبعه الاسلاميه ربيع الثاني 1389قمري
.[4]ميزان الحكمه ص 121 ج4، حديث 7222
.[5]اصول كافي ج5، ص 120 چاپ اسوه 1379ش
[6].فاسد مال و لقمه حرام(داستان مرحوم شيخ عباس قمي ص 36، سيد اسماعيل گوهري انتشارات احمدي 1377
.[7] مثنوي دفتر اول ص 66 بيت 1645 انتشارات بهنود 1375
.[8] شرح مثنوي علامه جعفري ج1 ص 719
[9] .اعراف 58
[10] .خزثية الجواهر، ص 430، موعظه در تأثير اغذيه از حديث حليّت و حرمت در انسان
[11] .معراج السعاده انتشارات مطبوعاتي حسيني ص 313 چاپ 75
[12] .تربيت فرزند از نظر اسلام انتشارات ام ابيها سال 78 ص 43 و 50

تخته سياه
دوشنبه 91/01/14
يكي از روزهايي كه مقام معظم رهبري در مسجد كرامت اقامه نماز مي كردند ، به مرحوم كرامت فرمودند: تخته سياهي را براي تدريس تهيه كنيد . استفاده از تخته سياه در مسجد براي ما خيلي عجيب بود . سپس ساعت خاصي را مقرر فرمودند كه جوان ها - دختر و پسر - براي تفسير قرآن به مسجد بيايند . گاهي دانشجويان دختر را مي ديديم كه وقتي مي خواستند وارد جلسه آقا شوند ، از كيف خود چاذرهايشان را در مي آوردند و به سر مي انداختند و پس از چند جلسه حضور در اين كلاس ها ، به طور كلي تغيير مسير مي دادند و يك فرد متدين و انقلابي مي شدند.
حاج آقا فتحعليان : عضو هيات امناء مسجد كرامت مشهد

ترتيل امام جمعه تهران
سه شنبه 90/12/23
يك روز در حالي كه از كنار مسجد النبي مي گذشتم بسيار تحت تأثير قرائت امام جماعت مسجد النبي قرار گرفتم …
در آن لحظه ،جواني را ديدم ،كه به من گفت: چيزي فكر شما را به خود مشغول كرده است ؟
گفتم : آري ،ترتيل زيباي امام جماعت .
ايشان گفت: يك روز، بعد از نماز پيش امام جماعت مسجد رفتم و همين مطلب را عنوان كردم و از وي در خواست كردم در صورت امكان نوار كاست محتواي ترتيل خودش را به من بدهد .
ايشان از من پرسيد :اهل كجايي؟گفتم : ايران .
او گفت : ترتيل امام جمعه تهران ( سيد علي خامنه اي ) به مراتب از ترتيل من بهتر است.
حجت السلام جلالي

دين از ديدگاه نهج البلاغه
چهارشنبه 90/12/17
«حضرت امير المؤمنان ـ علیه السّلام ـ اين جمله را در خطبه هاي خود بسيار به كار مي برند كه اي مردم ديندار باشيد ديندار، كه اگر گناه كنيد و ديندار باشيد بهتر است از اين كه ثواب كنيد و بي دين باشيد زيرا گناه در محدوده دين امكان آمرزيده شدن دارد و نيكوكاري در بي ديني پذيرفته نيست.»2
اگر فرد و جامعه اي ديندار و دينمدار باشند و پايه و ريشه دين را در شئون مختلف حفظ كنند فضايي در امورشان ايجاد مي شود كه اصلاح شدني و رشد يافتني است و حتي اگر نواقصي در كار باشد جبران پذير و رو به كمال است.
دين در تمامي ابعاد بشر داراي شاخه ها و فروعي است كه با از دست رفتن آنها مي تواند باز هم باقي بماند و از آنجا كه از سوي خداوند است باز هم برگ و بار پيدا كند و خويش را نيز را به همراه كسي كه متمسك به دين است با طراوت بيشتري احياء نمايد.
زير بناي بودن دين نيز در نهج البلاغه مورد تأكيد قرار گرفته است.
«چون بلايي رسيد مال هاي خود را سپر جان هايتان كنيد و چون حادثه اي پيش آيد جانهايتان را فداي دينتان كنيد و بدانيد كه هلاك گشته است كسي كه دينش هلاك شده باشد و غارت شده است كسي كه دينش به غارت رفته است.»1
رابطه دين و دينداران رابطه ي متقابل است. دين به آنها خدمت مي كند و فوائد زيادي به آنها مي رساند و دينداران نيز با حفظ دين از ثمرات دينداري بهره مند و از فوائد زنده كردن دين، زنده و سرشار از نشاط مي شوند بدين ترتيب تنها بشر از دين انتظار ندارد كه كمالش را فراهم كند و سعادت را برايش حاصل نمايد بلكه دين نيز انتظار دارد كه بشر خدمتگزار وي باشد از اين رو دين خدا وظيفه اش را انجام مي دهد و نيز حقي دارد كه دينداران مديون آن هستند.
امير المومنان ـ علیه السّلام ـ فرموده است:
«فَسَادُ الدِّينِ الدَّنيَا؛
تباهي دين به دست دنياست.»2
دنيا طلبي، دينداري را تخريب مي كند و پيروي از تعلقات زندگي دين را كمرنگ مي سازد. و وجود انسان را از آن كم بهره و محروم مي كند.
تجربه هاي روحي و نيز اجتماعي بشر ثابت مي كند كه تكيه گاه هاي ضد ديني. مطمئن و قوي نيستند و بسته به عامل گسستني آنها نيز امكان گسستن دارند چه شاهدي بهتر از اين كه در جوامع بشري بي اعتمادي و تنهايي انسان معاصر مشكلي فراروي انديشمندان و دلسوزان است.
اميرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرموده است:
«الدين اقوي عماد؛
دين قوي ترين چيزي است. كه مي تواند تكيه گاه قرار گيرد.»1
امير المؤمنان ـ علیه السّلام ـ در مورد ره آورد دينداري در نهج البلاغه فرموده است:
«آگاه باشيد كه قوانين دين يكي و راه هاي آن آسان و راست است، كسي كه از آن برود به قافله و سر منزل رسد، و غنيمت برد، و هر كس از آن راه نرود گمراه شده پشيمان گردد. مردم! براي آن روز كه زاد و توشه ذخيره مي كنند، و اسرار آدميان فاش مي گردد، عمل كنيد.»2
دين كساني را كه به آن وابسته و پيوسته باشند، نگهداري مي كند و اين قوانين و اعتقادات ديني هستند كه باعث مي شوند هلاكت و سقوط براي ديندار پيش نيايد و حتي اگر پايش لغزيد دوباره به راه بيايد و از حقيقت و اتصال به آن دور نشود.
امير المؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرموده اند:
«الدينُ يَعصِم؛
دين انسان را نگه مي دارد.»3
2 ـ سيده زيبا، رستگار، عوامل جاذبه و دافعه در دين، انتشارات احمديه، چ 1، قم، شهريور 1386 ص 29.
1 ـ محمد بن يعقوب، كليني، اصول كافي: دار الكتب الاسلاميه، ج 2، طهران، 1388 ق، ص 216.
2 ـ جمال الدين محمد، خوانساري، شرح غرر الحكم و در الكلم، مير جلال الدين حسيبي اُرمدي، انتشارات دانشگاه تهران، چ 1، 1360، ص 417.
1 ـ جمال الدين محمد، خوانساري، شرح غرر الحكم و در الكلم، مير جلال الدين حسيبي اُرمدي، انتشارات دانشگاه تهران، چ 4، 1360، ص 125.
2 ـ نهج البلاغه، ترجمه جعفر، شهيدي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ 1، 1368، خطبه 120، ص 229.
3 ـ جمال الدين محمد، خوانساري، همان، ج 4، ص 125.

بنده را با «خواست » چكار ؟
یکشنبه 90/12/07
از بزرگي نقل شده كه سبب بيداري او از خواب غفلت و كوشش در تحصيل معرفت و بندگي كلام غلامي بود.
روزي در بازار برده فوشان غلامي راديد و خواست اورا بخرد ، پس نزد او آمد و گفت نام تو چيست؟غلام گفت: هر چه بخواني .
پرسيد تو را بخرم ؟گفت: اگر بخواهي .
پرسيد خوراك تو چيست ؟گفت :هر چه بخوراني .
پرسيد لباس تو چيست ؟گفت: هر چه بپوشاني .
از مسكنش پرسيد ،گفت : هر جا كه جا دهي .
گفت : اي غلام اين چه جواب هاي است كه مي دهي ؟غلام گفت : آقا !غلام را با خواست چكار ؟
آن شخص متنبه شد و بر سر خود زد و گفت اي كاش در عمرم يك روز با مولاي حقيقيم اين طور بودم .
قلب سليم، نوشته ي شهيد آيت الله دستغيب،ص 213

فاين الله
شنبه 90/12/06
گويند: وقتي ابن عمر به غلامي كه گوسفنداني را مي چرانيد بر خورد كرد، به او گفت يك گوسفند به من بفروش .
چوپان گفت مال من نيست و مالك هم چنين اذني به من نداده .
ابن عمر گفت گوسفند را به من بفروش و پول آن را براي خودت بردار و به مالك خودت بگو آن گوسفند را گرگ ربوده .
چوپان گفت «فاين الله» پس خدا كجاست؟اگر مالك من نيست ، خدا كه حاضر و ناظر است .
اين مراقبه چوپان در ابن عمر اثر كرد به طوري كه نزد مالك آن غلام رفت و او را خريد و آزاد كرد و بعد همان گله گوسفندان را هم از همان مالك خريد و به آن غلام آزاد شده بخشيد و بعد از اين ابن عمر هميشه اين كلمه چوپان را تكرار مي كرد و مي گفت« فاين الله »
قلب سلیم نوشته شهید آیت الله دستغیب

قهوه چی و امام زمان
شنبه 90/12/06
به ظاهر پیرمردی عامی و ساده ، اما در واقع یکی از شیفتگان و تشرف یافتگان آستان مقدس امام زمان علیه السلام بود . آن جناب ، نسبت به مسجد مقدس جمکران علاقه فراوانی نشان می داد و چه بسا تشرفات و توفیقات بی مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شریف ، به دست آورده بود .
از وی چنین نقل شده است که در یکی از تشرفاتم به جمکران ، در عالم مکاشفه ، خدمت امام زمان (عج ) رسیدم و آن حضرت خطاب به من فرمود :
میرزا ابو الفضل ! از این همه جمعیت که می بینی به جمکران آمده اند ، حتی یک نفر به خاطر من نیامده ، بلکه هر یک از ایشان برای حاجت خویش آمده است .
میرزا ابوالفضل در بازار قم قهوه خانه داشت ، اما هر چهار شنبه و جمعه آن را تعطیل می کرد و به زیارت مسجد مقدس جمکران می شتافت .
روزی عده ای از بازاری ها به او گفتند : میرزا ابوالفضل ! جمعه ها را برای خودت به جمکران برو و چهارشنبه ها را برای ما نرو ! بمان و برای ما چایی بده ! در جوابشان گفت : برای چای دادن به شما جمکران را رها نمی کنم .
برخی از بازاری ها او را تهدید کردند و گفتند : اگر چنین کنی قهوه خانه ات را می بندیم .
در جواب آنها گفت : ببینید ! خیال می کنید به خاطر فروش چای از امام زمانم دست بر می دارم ؟! مگر من یوسف فروشم ؟!
سرانجام عده ای از بازاری ها تهدید خود را با زدن قفل به در قهوه خانه عملی کردند تا شاید وی را از عادت خویش بازدارند . اما آن مرد خدا ، هنگامی دید به در قهوه خانه اش قفل زده اند ، بلافاصله خودش قفل دیگری تهیه کرد و صدا زد :قهوه خانه ! خداحافظ !
آن جناب خود نقل کرده است : در همان شب که فردایش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب دیدم . حضرت فرمودند : میرزا ابوالفضل ! بازاری ها تصمیم گرفتند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر بزغاله ام که بع بع کنم و بگویم جو می خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا می دهد . من جمکران تو را به هیچ قیمتی رها نمی کنم . آقا لبخند زدند . در همان حال از خواب پریدم و دیدم که نزدیک اذان صبح است…صبح که به قهوه خانه ام رفتم دیدم به در آن قفل زده اند
(بازار و فرهنگ انتظار ، چاپ دوم با ویرایش جدید ، نشر هدی ،محمد باقر حیدری کاشانی ص195)

انسان براي فنا آفريده شده يا براي بقا ؟
چهارشنبه 90/12/03
اگر انسان براي فنا آفريده شده بود بايد عاشق فنا باشد ، و از مرگ هر چند مرگ به موقع و در
پايان عمر لذت برد ،در حالي كه مي بينيم قيافه مرگ به معني نيستي براي انسان در هيچ زماني
خوشايند نبوده است ، كوشش براي باقي نگه داشتن جسم مردگان از طريق موميايي
كردن و ساختن مقبره هاي جاويداني همچون اهرام مصر ، و دويدن دنبال آب حيات ،و اكسير
جواني ،و آن چه مايع طول عمر است ، دليل روشني از عشق سوزان انسان به مساله ي بقا ست .
اگر ما براي فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومي مي تواند داشته باشد ؟
جز يك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده و بي مصرف ! ما معتقد يم هرچه خداوند
در وجود ما آفريده از روي حساب است ، بنابراين عشق به بقا نيز بايد حسابي داشته
باشد ، و آن هماهنگي با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است . به تعبير
ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبي
در خارج وجود دارد . از سوي ديگر هنگامي كه در تاريخ بشر را از زمان هاي دور
دست و قديمي ترين ايام بررسي مي كنيم نشانه هاي فراواني بر اعتقاد
راسخ انسان به زندگي پس از مرگ مي يابيم . آثاري كه از انسان هاي پيشين ،
حتي از انسان هاي ما قبل تاريخ ، امروز در دست ماست ، مخصوصاً طرز دفن كردن
مردگان ، كيفيت ساختن قبور ، و حتي دفن اشيايي همراه مردگان ،گواه بر
اين است كه در درون وجدان نا آگاه اعتقاد به زندگي بعد از مرگ نهفته بوده است .
كتاب گنجينه مبلغين ، نوشته سيد علي موسوي

انسان بي نماز بدتر از شيطان است
شنبه 90/11/22
شيطان در برابر خداوند متعال هزاران سال سجده كرد، بدون هيچ گونه اعتراضي و زماني اعتراض كرد كه ،خداوند به او فرمان داد بر بنده من انسان سجده كن و اواز دستور خدا اين زمان بود كه نافرماني كرد
اما خداوند به انسان فرمان مي دهد كه به او(خدا ) سجده كند ولي انسان بي نماز مخالفت مي كند و خدا را سجده نمي كند و لذا از شيطان هم بد تر است زيرا شيطان به خدا بدون هيچ حرفي سجده مي كرد .

ويژگي هاي كه منحصربه انقلاب اسلامي ايران است
جمعه 90/11/21
1- تنها انقلابي است كه منشأ آن مرجع تقليد و ولايت فقيه است
2- انقلابي مردمي است و تعلق به گروه خاصي ندارد .
3- استقلال واقعي دارد .
4-انقلابي است كه الهام بخش بود است و الگويي براي ساير انقلاب ها است .
5- چشم انداز روشن داريم چون مي گوييم: خدايا خدايا تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محافظت بفرما .
6- انقلابي بوده كه تمام دنيا بر عليه آن بود .
7- هر جناحي و گروه ناخالص در انقلاب بوده رسوا شده است .
8- روز به روز به عزت انقلاب افزوده شده است و روز به روز دشمنان اين انقلاب خار تر شده اند .
9- انقلابي است كه در آن امداد هاي غيبي در آن به وفور يافت مي شود .
10- با همه تبليغات سوء بر عليه اين انقلاب ، مردم بيشتري روز به روز به آن رو مي آورند .
بر گرفته از سخنان حجت السلام والمسلمين حاج آقا محسن قرائتي

چرا عطسه می کنیم ؟ راه جلوگیری از آن چیست ؟
یکشنبه 90/11/16
هنگام عطسه ، هوای درون شش های خود را ناگهان و به شدت از راه بینی و دهان بیرون می کنیم . ایا می دانید انگیزه ی عطسه چیست ؟
بدن من می خواهد چیزی را که وارد بینی ما شده و ما ناراحت می کند ، بیرون کند .اگر چیزی مثل گرد فلفل ، وارد بینی ما شود ، عصب های بینی خبر را به مغز می رسانند ، مغز هم فوری به عضله های شش ها فرمان می دهد تا گرد فلفل را از بینی بیرون کنند ، آن وقت عضله های شش ها خودشان را جمع می کنند و بعد ناگهان و به شدت هوای درون شش ها را از راه بینی و دهان به بیرون می رانند .
با این کار ، گرد فلفل هم از راه بینی بیرون رانده می شود . سرعت هوایی که به این ترتیب از بینی خارج می شود تقریباً 300 کیلومتر در ساعت است .
گرده های گلها و شکوفه ها هم برخی از مردم را به عطسه کردن می اندازد . این مردم در بابر گرده گل و شکوفه حساسیت دارند ولی بیماری «زکام » همه کس را به عطسه کردن می اندازد .
وقتی دچار عطسه کردن پی در پی می شویم ، جلوگیری کردن از آن دست خودمان نیست . گاهی می توانیم از عطسه کردن جلوگیری کنیم . بهترین راه برای این کار این است که لب بالا را با دست یا دندان به شدت فشار دهیم ، به طوری که درمان بیاید . عصب های لب خبر این درد را به مغز می رسانند آنگاه دیگر مغز ما خبرهایی را که از عصب های بینی برایش رسیده است فراموش می کند . یعنی به عضله های شش های ما فرمان نمی دهد که خودشان را جمع کنند و هوای درون خود را بیرون برانند . در نتیجه ما هم عطسه نمی کنیم .
عطسه کردن برای کسی که عطسه می کند مفید است ، اما ممکن است برای دیگران ضرر داشته باشد ؛ بینی او پر از میکروب است ، وقتی که او عطسه می کند ، میکروب های بینی او در هوا پراکنده می شوند ، و ممکن است دیگران را هم بیمار کند ، برای همین است که می گویند : «وقتی که عطسه می کنیم ، باید با دستمالی جلو بینی و دهانمان را بگیریم . »
پندهای جاویدان محمد محمدی اشتهاردی/ص 171

حکايت بهلول و شيخ جنيد بغداد
جمعه 90/11/14
آوردهاند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او، شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد ميكني؟ عرض كرد آري.. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسمالله» ميگويم و از پيش خود ميخورم و لقمه كوچك برميدارم، به طرف راست دهان ميگذارم و آهسته ميجوم و به ديگران نظر نميكنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نميشوم و هر لقمه كه ميخورم «بسمالله» ميگويم و در اول و آخر دست ميشويم..
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو ميخواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نميداني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نميداند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را ميداني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن ميگويي؟ عرض كرد سخن به قدر ميگويم و بيحساب نميگويم و به قدر فهم مستمعان ميگويم و خلق را به خدا و رسول دعوت ميكنم و چندان سخن نميگويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت ميكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نميداني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نميدانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه ميخواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نميداني، آيا آداب خوابيدن خود را ميداني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه ميخوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب ميشوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليهالسلام) رسيده بود بيان كرد.
بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نميداني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نميدانم، تو قربهاليالله مرا بياموز.
بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.
بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اينها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.
بر گرفته از كتاب پند هاي جاويدان

داستان سنگ و سنگ تراش
دوشنبه 90/11/10
روزی، سنگ تراشي كه از كار خود ناراضي بود و احساس حقارت مي كرد، از نزديكي خانه بازرگاني رد مي شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوكران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: اين بازرگان چقدرقدرتمند است!
و آرزو كرد كه او هم مانند بازرگان باشد. در يك لحظه، به فرمان خدا او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد! تا مدت ها فكر مي كرد كه ازهمه قدرتمندتر است. تا اين كه يك روز حاكم شهر از آنجا عبور كرد، او ديد كه همه مردم به حاكم احترام مي گذارند حتي بارزگانان. مرد با خودش فكر كرد: كاش من هم يك حاكم بودم، آن وقت از همه قوي تر مي شدم!
در همان لحظه، او تبديل به حاكم مقتدر شهر شد. در حالي كه روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم مي كردند. احساس كرد كه نور خورشيد او را مي آزارد و با خودش فكر كرد كه خورشيد چقدر قدرتمند است.
او آرزو كرد كه خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمام نيرو سعي كرد كه به زمين بتابد و آن را گرم كند. پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلوي تابش او را گرفت. پس با خود انديشيد كه نيروي ابر از خورشيد بيشتر است،
و آرزو كرد كه تبديل به ابري بزرگ شود و آن چنان شد. كمي نگذشته بود كه بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد.
اين بار آرزو كرد كه باد شود و تبديل به باد شد. ولي وقتي به نزديكي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت تكان دادن صخره را نداشت. با خود گفت كه قوي ترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد. همان طور كه با غرور ايستاده بود، ناگهان صدايي شنيد و احساس كرد كه دارد خورد ميشود. نگاهي به پايين انداخت و سنگ تراشي را ديد كه با چكش و قلم به جان او افتاده است!
بياييد قدر موقعيت ها و لحظات زندگيمان را بدانيم و نگذاريم با زياده خواهي و تندروي كه ممكن است ناشي از نوعي حسادت نسبت به اشخاص ديگر باشد شرايطي را بوجود بياوريم كه وضعيت فعلي ما دچار مخاطره شده و در نهايت وضع از اين حالتي كه هست، بدتر هم بشود

حصار
یکشنبه 90/11/09
سال هاقبل دو برادر با هم در مزرعه اي که از پدرشان به ارث رسيده بود، زندگي مي کردند. يک روز به خاطر يک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زياد شد و از هم جدا شدند.
يک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتي در را باز کرد، مرد نجـاري را ديد. نجـار گفت: من چند روزي است که دنبال کار مي گردم، فکرکردم شايد شما کمي خرده کاري در خانه و مزرعه داشته باشيد، آيا امکان دارد که کمکتان کنم؟”
برادر بزرگ تر جواب داد: بله، اتفاقاً من يک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسايه در حقيقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و اين نهر آب بين مزرعه ما افتاد. او حتماً اين کار را بخاطر کينه اي که از من به دل دارد، انجام داده.
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداري الوار دارم، از تو مي خواهم تا بين مزرعه من و برادرم حصار بکشي تا ديگر او را نبينم.
نجار پذيرفت و شروع کرد به اندازه گيري و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من براي خريد به شهر مي روم، اگر وسيله اي نياز داري برايت بخرم.
نجار در حالي که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چيزي لازم ندارم.
هنگام غروب وقتي کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاري در کارنبود. نجار به جاي حصار يک پل روي نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانيت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برايم حصار بسازي؟”
در همين لحظه برادر کوچک تر از راه رسيد و با ديدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روي پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او براي کندن نهر معذرت خواست.
وقتي برادر بزرگ تر برگشت، نجار را ديد که جعبه ابزارش را روي دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزي مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولي پل هاي زيادي هست که بايد آنها را بسازم.

مانعى در مسير
پنجشنبه 90/11/06
در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى پنهان شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آنها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند.
سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانهاش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدنها و عرق ريختنهاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آنها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسهاى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستايى چيزى را میدانست که بسيارى از ما نمیدانيم!
هر مانعى، فرصتى است .
پس زمان برخورد با مشكل و مانع اعتماد به نفس خود را حفظ كنيم و به اين بينديشيم كه چگونه مي توانيم آن مشكل و مانع را برطرف سازيم .

خوشبختي
چهارشنبه 90/11/05
همه ما خودمان را چنين متقاعد ميكنيم كه با ازدواج زندگي بهتري خواهيم داشت، وقتي بچه دار شويم بهتر خواهد شد، و با به دنيا آمدن بچههاي بعدي زندگي بهتر…
ولي وقتي ميبينيم كودكانمان به توجه مداوم نيازمندند، خسته ميشويم.
بهتر است صبر كنيم تا بزرگتر شوند.
فرزندان ما كه به سن نوجواني ميرسند، باز كلافه ميشويم، چون دايم بايد با آنها سروكله بزنيم. مطمئناً وقتي بزرگتر شوند و به سنين بالاتر برسند، خوشبخت خواهيم شد.
با خود ميگوييم زندگي وقتي بهتر خواهد شد كه :
همسرمان رفتارش را عوض كند،يك ماشين شيكتر داشته باشيم، بچه هايمان ازدواج كنند،
به مرخصي برويم و در نهايت بازنشسته شويم…
حقيقت اين است كه براي خوشبختي، هيچ زماني بهتر از همين الآن وجود ندارد.
اگر الآن نه، پس كي؟ زندگي همواره پر از چالش است.
بهتر اين است كه اين واقعيت را بپذيريم و تصميم بگيريم كه با وجود همه اين مسائل، شاد و خوشبخت زندگي كنيم.
خيالمان ميرسد كه زندگي، همان زندگي دلخواه، موقعي شروع ميشود كه موانعي كه سر راهمان هستند ، كنار بروند:
مشكلي كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم ميكنيم، كاري كه بايد تمام كنيم،
زماني كه بايد براي كاري صرف كنيم، بدهيهايي كه بايد پرداخت كنيم و ….
بعد از آن زندگي ما، زيبا و لذت بخش خواهد بود!
بعد از آنكه همه اينها را تجربه كرديم، تازه مي فهميم كه زندگي، همين چيزهايي است كه ما آنها را موانع ميشناسيم.
اين بصيرت به ما ياري ميدهد تا دريابيم كه جادهاي بسوي خوشبختي وجود ندارد.
خوشبختي، خودٍ همين جاده است. پس بياييد از هر لحظه لذت ببريم.
براي آغاز يك زندگي شاد و سعادتمند لازم نيست كه در انتظار بنشينيم:
در انتظار فارغ التحصيلي، بازگشت به دانشگاه، كاهش وزن ، افزايش وزن، شروع به كار، ازدواج، شروع تعطيلات، صبح جمعه، در انتظار دريافت وام جديد، خريد يك ماشين نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاييز و زمستان، اول برج، پخش فيلم مورد نظرمان از تلويزيون، مردن، تولد مجدد و…
خوشبختي يك سفر است، نه يك مقصد.. هيچ زماني بهتر از همين لحظه براي شاد بودن وجود ندارد.
زندگي كنيد و از حال لذت ببريد. اكنون فكر كنيد و سعي كنيد به سؤالات زير پاسخ دهيد:
1. پنج نفر از ثروتمندترين مردم جهان را نام ببريد.
2. برندههاي پنج جام جهاني آخر را نام ببريد.
3. آخرين ده نفري كه جايزه نوبل را بردند چه كساني هستند؟
4. آخرين ده بازيگر برتر اسكار را نام ببريد.
نميتوانيد پاسخ دهيد؟ نسبتاً مشكل است، اينطور نيست؟
نگران نباشيد، هيچ كس اين اسامي را به خاطر نمي آورد.
روزهاي تشويق به پايان ميرسد!
نشانهاي افتخار خاك مي گيرند!
برندگان به زودي فراموش ميشوند!
اكنون به اين سؤالها پاسخ دهيد:
1. نام سه معلم خود را كه در تربيت شما مؤثر بودهاند ، بگوييد.
2. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نياز به شما كمك كردند، نام ببريد.
3. افرادي كه با مهربانيهايشان احساس گرم زندگي را به شما بخشيدهاند، به ياد بياوريد.
4. پنج نفر را كه از هم صحبتي با آنها لذت ميبريد، نام ببريد.
حالا ساده تر شد، اينطور نيست؟
افرادي كه به زندگي شما معني بخشيدهاند، ارتباطي با “ترينها” ندارند،ثروت بيشتري ندارند، بهترين جوايز را نبردهاند، …
آنها كساني هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهايي كه در همه شرايط، كنار شما ميمانند .
كمي بيانديشيد. زندگي خيلي كوتاه است. و شما در كدام ليست قرار داريد؟ نميدانيد؟
اجازه دهيد كمكتان كنم.
شما در زمره مشهورترين نيستيد…،
اما از جمله كساني هستيد كه براي درميان گذاشتن اين پيام در خاطرمن بوديد.

روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟
سه شنبه 90/11/04
مورخان مینویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا در حوالی خراسان) حمله میکند، با کمال تعجب مشاهده میکند که دروازه آن شهر باز میباشد و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه میدادند. باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش میرسید عدهای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش میشدند و بقیه به خانهها و دکانها پناه میبردند، ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت. اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر میگذارد و می گوید: من اسکندر هستم. مرد با خونسردی جواب میدهد: من هم ابن عباس هستم. اسکندر با خشم فریاد میزند: من اسکندر مقدونی هستم، کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمیترسی؟ مرد جواب میدهد: من فقط از یکی میترسم و او هم خداوند است. اسکندر به ناچار از مرد میپرسد: پادشاه شما کیست؟ مرد میگوید: ما پادشاه نداریم. اسکندر با خشم میپرسد: رهبرتان، بزرگتان!؟ مرد میگوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی میکند. اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت میکنند در میانه راه با حیرت به چالههایی مینگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود. لحظاتی بعد به قبرستان میرسند، اسکندر با تعجب نگاه میکند و میبیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد! اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش مینشیند، با خود فکر میکند این مردم حقیقیاند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده میرسد و میبیند پیر مردی موی سفید و لاغر در چادری نشسته و عدهای به دور او جمع هستند. اسکندر جلو میرود و میگوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟ پیر مرد میگوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم! اسکندر میگوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه میکنی؟ پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده میگوید: خب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم! اسکندر میگوید: و اگر نکشم؟ پیرمرد میگوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد. اسکندر سر در گم و متحیّر میگوید: ای پیرمرد من تو را نمیکشم، ولی شرط دارم. پیرمرد میگوید: اگر میخواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمیپذیرم. اسکندر ناچار و کلافه میگوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا میروم. پیرمرد می گوید: بپرس! اسکندر میپرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟ پیرمرد میگوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون میآییم، به خود میگوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما میباشد! اسکندر میپرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟! پیرمرد جواب میدهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا میرسد، به کنار بستر او میرویم و خوب میدانیم که در واپسین دم حیات، پردههایی از جلوی چشم انسان برداشته میشود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست! از او چند سوال میکنیم: چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟ چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟ برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟ او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا” میگوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایهام که میدانستم گرسنه است، پنهانی به در خانهاش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم! بعد از آن که آن شخص میمیرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته، محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد! یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود! اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام میکند و به لشکر خود دستور میدهد: هیچگونه تعدی به مردم نکند. و به پیرمرد احترام میگذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون میرود! خب حالا فکر میکنید: اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟ لحظاتی فکر کنیم… بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!

صورتحساب مادر!
دوشنبه 90/11/03
شبي پسرک يک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر آن را گرفت و با صداي بلند خواند:
او با خط بچگانه نوشته بود:
مرتب کردن اتاق خوابم : 1000تومان
بيرون بردن زباله ها : ۲000تومان
نمره ي رياضي خوبي که گرفتم : ۶000تومان
جمع بدهي شما به من : 9000تومان
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهي کرد.لحظه اي خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه ي صورتحساب نوشت:
بابت سختي ۹ ماه بارداري که در وجودم رشد کردي : هيچ
بابت تمام شب هايي که بر بالينت نشستم و برايت دعا کردم : هيچ
بابت تمام زحماتي که در اين چند سال کشيدم تا تو بزرگ شوي : هيچ
بابت غذا نظاقت تو و اسباب بازي هايت : هيچ
و اگر تمام اينها را جمع بزني خواهي ديد که هزينه ي عشق واقعي من به تو هيچ است.وقتي پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت:
آنگاه قلم را برداشت و زير صورتحساب نوشت : قبلآ به طور کامل پرداخت شده

عجايب هفتگانه جهان
شنبه 90/11/01
معلمي از دانش آموزان خواست تا عجايب هفتگانه جهان را فهرست وار بنويسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته هاي آنها را جمع آوري کرد. با آن که همه جواب ها يکي نبودند اما بيشتر دانش آموزان به موارد زير اشاره کرده بودند:
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، ديوار بزرگ چين و… در ميان نوشته ها کاغذ سفيدي نيز به چشم مي خورد. معلم پرسيد: اين کاغذ سفيد مال چه کسي است؟ يکي از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسيد: دخترم چرا چيزي ننوشتي؟
دخترک جواب داد: عجايب موجود در جهان خيلي زياد هستند و من نمي توانم تصميم بگيرم که کدام را بنويسم. معلم گفت: بسيار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شايد بتوانم کمکت کنم.
در اين هنگام دخترک مکثي کرده و گفت: به نظر من عجايب هفتگانه جهان عبارتند از :
لمس کردن، چشيدن، ديدن، شنيدن، احساس کردن، خنديدن و عشق ورزيدن.
پس از شنيدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتي محض فرو رفت. آري عجايب واقعي همين نعمتهايي هستند که ما آنها را ساده و معمولي مي انگاريم.

پنج صفت خوب را از مداد بياموزيم
جمعه 90/10/30
صفت اول:
مي توانيم کارهاي بزرگ کنيم، اما هرگز نبايد فراموش کنيم که دستي وجود دارد که هر حرکت ما را هدايت مي کند. اسم اين دست خداست، او هميشه بايد ما را در مسير اراده اش حرکت دهد.
صفت دوم:
بايد گاهي از آنچه مي نويسيم دست بکشيم و از مداد تراش استفاده کنيم. اين باعث مي شود مداد کمي رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تيز تر مي شود (و اثري که از خود به جا مي گذارد ظريف تر و باريک تر) پس بدانيم که بايد رنج هايي را تحمل کنيم، چرا که اين رنج باعث مي شود انسان بهتري شويم.
صفت سوم:
مداد هميشه اجازه مي دهد براي پاک کردن يک اشتباه، از پاک کن استفاده کنيم. بدانيم که تصحيح يک کار خطا، کار بدي نيست، در واقع براي اينکه خودمان را در مسير درست نگهداريم، مهم است.
صفت چهارم:
چوب يا شکل خارجي مداد مهم نيست، زغالي اهميت دارد که داخل چوب است… پس هميشه مراقب باشيم كه درونمان چه خبر است.
صفت پنجم:
هميشه اثري از خود به جا مي گذارد. پس بدانيم هر کار در زندگيمان مي کنيم، ردي به جا مي گذارد و سعي کنيم نسبت به هر کار مي کنيم، هشيار باشيم وبدانيم چه مي کنيم.

طلبه و دختر جوان
چهارشنبه 90/10/28
نيمه شب طلبه جوانی به نام محمد باقردر اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق
او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باش.
دختر گفت : شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق نشست و
محمد به مطالعه خود ادامه داد.
از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور
داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند .
صبح که دختر از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید
چرا شب به ما اطلاع ندادی و ….
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که
تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر
نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … لذا
علت را پرسید طلبه گفت : هنگامی که آن دختر وارد حجله من شد با خودنمایی وافسونگریهای پی در پی
خود می کوشید تا توجه مرا به سوی خویش معطوف سازد. نفس اماره نیز مرا مدام وسوسه می نمود اما هر بار
که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان خود را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را
بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه
راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و
به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می
دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدار اشاره نمود .
نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند .
قران کریم می فرماید : نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند ( سوره
یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه می برند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفظ
می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند .

تقسيم بندي انسانها از ديدگاه دكتر شريعتی
چهارشنبه 90/10/28
آنهايي كه وقتي هستند، هستند وقتي كه نيستند هم نيستند
حضور عمده آدمها مبتني بر فيزيك است. تنها با لمس ابعاد جسماني آنهاست كه قابل فهم ميشوند بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند.
آنهايي كه وقتي هستند، نيستند وقتي كه نيستند هم نيستند
مردگاني متحرك در جهان، خود فروختگاني كه هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشتهاند .بيشخصيتاند و بياعتبار، هرگز به چشم نميآيند، مرده و زندهشان يكي است.
آنهايي كه وقتي هستند، هستند وقتي كه نيستند هم هستند
آدمهاي معتبر و باشخصيت، كساني كه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثير خود را ميگذارند كساني كه همواره در خاطر ما ميمانند، دوستشان داريم و برايشان ارزش قائليم.
آنهايي كه وقتي هستند، نيستند وقتي كه نيستند، هستند
(شگفتانگيزترين آدمها) در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشكوهند كه ما نميتوانيم حضورشان را دريابيم اما وقتي كه از پيش ما ميروند نرمنرم و آهسته آهسته درك ميكنيم. باز ميشناسيم، ميفهميم كه آنان چه بودند. چه ميگفتند و چه ميخواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم. هزار حرف داريم برايشان اما وقتي در برابرشان قرار ميگيريم، گويي قفل بر زبانمان ميزنند. اختيار از ما سلب ميشود. سكوت ميكنيم و غرق در حضور آنان مست ميشويم و درست در زماني كه ميروند يادمان ميآيد كه چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها درزندگي هر كدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
آنهايي كه وقتي هستند، هستند وقتي كه نيستند هم نيستند.
آنهايي كه وقتي هستند، نيستند وقتي كه نيستند هم نيستند.
آنهايي كه وقتي هستند، هستند وقتي كه نيستند هم هستند.
آنهايي كه وقتي هستند، نيستند وقتي كه نيستند، هستند .