خشم و شهوت

نوشته‏اند: روزى اسكندر مقدونى، نزد ديوجانس آمد تا با او گفت و گو كند. ديوجانس كه مردى خلوت گزيده و عارف مسلك بود، اسكندر را آن چنان كه او توقع داشت، احترام نكرد .

اسكندر از اين برخورد و مواجهه ديوجانس، برآشفت و گفت: - اين چه رفتارى است كه تو با ما دارى؟ آيا گمان كرده‏اى كه از ما بى‏نيازى؟

- آرى، بى‏نيازم .

- تو را بى‏نياز نمى‏بينم .بر خاك نشسته‏اى و سقف خانه‏ات، آسمان است . از من چيزى بخواه تا تو را بدهم .

- اى شاه!من دو بنده حلقه به گوش دارم كه آن دو، تو را اميرند . تو بنده بندگان منى .

- آن بندگان تو كه بر من اميرند، چه كسانى‏اند؟

- خشم و شهوت .

من آن دو را رام خود كرده‏ام؛ حال آن كه آن دو بر تو اميرند و تو را به هر سو كه بخواهند مى‏كشند. برو آن جا كه تو را فرمان مى‏برند؛ نه اين جا كه فرمانبرى زبون و خوارى .

وقت خشم و وقت شهوت مرد كو؟ - - طالب مردى چنينم كو به كو

  • 5 stars
    نظر از: خادم الشهدا
    1392/11/26 @ 06:57:17 ب.ظ

    خادم الشهدا [عضو] 

    سلام
    نظر لطفته عزیزم

    محتاجیم به دعا

    “خدا همراه همیشگی زندگیتون”

    یا علی(علیه السلام)

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.