
اشکالات کندی به قرآن
اسحاق بن حنین كندی مردی نصرانی و مانند پدرش حنین بن اسحاق، از فیلسوفان مشهور است. وی به موجب آشنایی به زبان یونانی و سریانی فلسفه یونان را به عربی ترجمه كرد.
كندی، فیلسوف نامی عراق، در زمان خویش، دست به تألیف كتابی زد كه به نظر خود تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. او چون با فلسفه و مسایل عقلی و افكار حكمای یونان، سر و كار داشت، بر طبق معمول با حقایق آسمانی و موضوعات دینی، چندان میانهای نداشت؛ و به موجب غروری كه با خواندن فلسفه به او دست داده بود، به تعالیم مذهبی، به دیده حقارت مینگریست. اسحاق كندی، آن چنان سرگرم كار كتاب (تناقضات قرآن) شده بود كه به كلی از مردم كناره گرفته بود و پیوسته در منزل، با اهتمام زیاد به آن میپرداخت.
روزی یكی از شاگران او در سامرا به حضور امام حسن عسكری، (ع)، شرفیاب شد. حضرت به وی فرمود: در میان شما شاگردان اسحاق كندی، یك مردِ رشیدِ باشهامتی پیدا نمیشود كه این مرد را از كاری كه پیش گرفته، بازدارد؟ شاگرد مزبور گفت: ما چگونه در این خصوص به وی اعتراض كنیم یا در مباحث علمی دیگری كه استادی چون او بدان پرداخته است ایراد بگیریم! او استاد بزرگ و نامداری است و ما توانایی گفتگو با او را نداریم. حضرت فرمود: اگر من چیزی به تو القا كنم میتوانی به او برسانی و درست به وی بفهمانی؟ گفت: آری.
فرمود: نزد استادت برو و با وی الفت بگیر و تا میتوانی در اظهار ارادت و اخلاص و خدمتگذاری نسبت به او كوتاهی نكن، تا جایی كه كاملاً مورد نظر وی واقع شوی و او هم لطف و عنایت خاصّی نسبت به تو پیدا كند. وقتی كاملاً با هم اُنس گرفتید، به وی بگو: مسئلهای به نظرم رسیده است، میخواهم آن را از شما بپرسم. بگو: اگر یكی از پیروان قرآن كه با لحن آن آشنایی دارد، از شما سؤال كند، آیا امكان دارد كلامی كه شما از قرآن گرفته و نزد خود معنی كردهاید، گوینده آن، معنی دیگری از آن اراده كرده باشد؟ او خواهد گفت: آری، ممكن است و چنین چیزی از نظر عقل رواست. آن گاه به وی بگو: ای استاد، شاید خداوند آن قسمت از قرآن را كه شما نزد خود معنی كردهاید، عكس آن را اراده نموده باشد، و آنچه شما پنداشتید، معنی آیه و مقصود خداوند كه گوینده آن است، نباشد.
آن شاگرد از نزد حضرت رخصت خواست و به خانه استاد خود، اسحاق كندی رفت و بر طبق دستور امام، با وی رفت و آمد زیاد نمود تا میان آنان اُنس كامل برقرار گردید. روزی از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه كه حضرت، تعلیم داده بود با وی در میان گذارد. همین كه فیلسوف نامی، پرسش شاگرد را شنید، فكری كرد و گفت: بار دیگر سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود و استادِ فیلسوف، مدتی درباره آن اندیشید و دید از نظر لغت و عقل، چنین احتمالی هست. امكان دارد آنچه وی از فلان آیه قرآن فهمیده و پنداشته است كه با آیه دیگر منافات دارد، منظور صاحبِ قرآن، غیر از آن باشد. سرانجام فیلسوف نامبرده، شاگرد دانشمند خود را مخاطب ساخت و این گفتگو میان آنها واقع شد.
فیلسوف: تو را سوگند میدهم بگو این سؤال را چه كسی به تو آموخت؟
شاگرد: به دلم خطور كرد.
فیلسوف: نه، چنین نیست. این گونه سخن، از مانند چون تویی سر نمیزند. تو هنوز به مرحلهای نرسیدهای كه چنین مطلبی را درك كنی. راست بگو آن را از كجا آورده و از چه كسی شنیدهای؟
شاگرد: این موضوع را حضرت امام حسن عسكری، (ع)، به من آموخت و امر كرد آن را با شما در میان بگذارم.
فیلسوف: اكنون حقیقت را اظهار داشتی، آری؛ این گونه سخن فقط از این خاندان صادر میشود.
سپس فیلسوف بزرگِ عراق، آنچه درباره تناقضات قرآن نوشته و به نظر خود به كتاب آسمانی مسلمانان ایراد گرفته بود، همه را جمع كرد و در آتش افكند[1].
__________________
[1]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 257.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط یاس کبود در 1396/01/26 ساعت 04:58:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |