.

 

  

 سلام به وبلاگ ما خوش آمدید

برگزاری جشن ولایت

مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها رفسنجان به مناسبت عید غدیر خم و ولادت امام هادی علیه السلام اقدام به برگزاری برخی فعالیت ها و جشن نمود که به شرح ذیل می باشد:

1. تهیه و پخش پوستر تبلیغاتی غدیر در مغازه ها، کلینیک ها و سایر مراکز عمومی شهر توسط طلاب مدرسه

2. تهیه و توزیع ماسک نذری

3. برگزاری مراسم غبار روبی قبور مطهر شهدای سادات و تجدید میثاق با ایشان

4. سخنرانی طلاب حضوری مدرسه در فضای مجازی برای تبیین مسئله غدیر خم

5. برگزاری مسابقه ی وبلاگی «ایده برتر تبلیغ غدیر» برای عموم

6. برگزاری جشن حضوری و مجازی به مناسبت ولادت امام هادی علیه السلام و عید سعید غدیر خم همراه با رعایت پروتکل های بهداشتی شامل:

الف) تلاوت آیاتی از کلام الله مجید

ب) سخنرانی سرکار خانم پور حسینی پیرامون مسئله ولایت و فضائل امیر المومنین

ج) مراسم مولودی خوانی توسط سرکار خانم شریفی

د) پذیرایی از حضار

برگزاری نشست علمی- پژوهشی

نشستی با عنوان«مهارت های مورد نیاز طلاب قبل از ازدواج» در مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها- رفسنجان برگزار شد.

مدرسه  علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها- رفسنجان در راستای یاری رسانی به طلاب جهت ایجاد زندگی بهتر، نشستی با عنوان مهارت های مورد نیاز طلاب قبل از ازدواج با حضور استاد محترم سرکار خانم مرضیه حیدری به صورت آنلاین از طریق پیام رسان ایتا برگزار کرد. در این نشست که در تاریخ 6/5/99 در محل اتاق پژوهشی این مدرسه برگزارشد به ابعاد و جوانب مختلف موضوع و تحلیل مهارت های مورد نیاز طلاب پرداخته شد.

در این جلسه، استاد محترم عنوان کردند که طبق قرآن هدف از ازدواج، دسیابی به آرامش است. ایشان بعد از بیان مختصری از مسئله ازدواج در قرآن، انگیزه های ازدواج را چنین برشمردند:

1. تحمیل دیگران، 2. فشارهای خانواده، 3. یافتن حامی، 4. از دست دادن فرصت ها، 5. باز کردن راه دیگران، 6. لجبازی، 7.ترس از نفرین طرف مقابل، 8.ترس از تهدید طرف مقابل، 9. رسیدن به دارایی و موقعیت اجتماعی

ایشان ادامه دادند که سن مناسب ازدواج بنا به شرایط و موقعیت افراد متفاوت است به عنوان مثال سن ازدواج در مناطق گرمسیر به علت بلوغ زودرس و روستاها به جهت ساده تر بودن زندگی، پایین تر است. ولی ازدواج خیلی زودهنگام تحت هر شرایطی می تواند مشکلاتی را به بار بیاورد. در مورد دوستی های قبل از ازدواج جهت آشنایی بیشتر چنین گفته شد: این دوستیها سبب اختلال در نظام زندگی می شود؛ احساس گناه به سبب نا خشنودی خداوند از این ارتباط، ایجاد مشکلات روحی، ترس و اضطراب ناشی از آبروریزی و تأثیر منفی بر سلسله اعصاب، عدم تمرکز در کلاس درس و هنگام مطالعه و در نتیجه افت تحصیلی، احساس حقارت و ذلت دختر درصورتی که مورد سوءاستفاده قرار گرفته باشد، احساس خیانت به همسر آینده هنگام ازدواج. همچنین اشکالات جدی دیگری را نیز دارد.

طبق نظر استاد گرامی برخی از شیوه های نادرست ازدواج عبارت اند از: ازدواج مدرن، خواستگاری دختر از پسر، اعلام عشق به پسر، ازدواج اینتر نتی.

برخی از آسیبهای ازدواج عبارت اند از: 1.شتابزدگی در ازدواج، 2.ازدواج فوری بعد از جدایی، 3.آرمانگرایی در ازدواج ، 4.قسمت و شانس در ازدواج، 5.سوگند برای ازدواج، 6.کم رویی در ازدواج، 7.دادن قول ازدواج.

در ادامه استاد محترم به بیان برخی موانع ازدواج پرداختند: 1. استخاره بی مورد، 2. نارضایتی والدین، 3. مانع‌تراشی دیگران، 4. اعتیاد به مواد مخدر، 5. سختگیری والدین.

در پایان استاد محترم بیان چند کتاب جهت مطالعه بیشتر طلاب معرفی کردند:

1. گلبرگ زندگی 1و2 (حسین دهنوی) – 2. سین جین های خواستگاری (دکتر داوودی) – 3. آنچه باید یک  زن بداند (اسدالله محمدی نیا)

مسابقه ایده پردازی غدیر

مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها - رفسنجان برگزار می کند:

 

«مسابقه ایده برتر غدیر»

 

علاقه مندان به شرکت در این مسابقه می توانند هر ایده و طرح و فعالیتی را که در ایام عید مبارک غدیر خم در این رابطه انجام داده اند، به شماره 09223157491 در پیام رسان ایتا یا واتساپ تا تاریخ دوشنبه 1399/5/20 همراه با نام و نام خانوادگی و شماره تماس ارسال نمایند.

به ایده برتر، هدیه ای اهدا خواهد شد.

شرکت برای عموم آزاد می باشد.

داستان کوتاه در رابطه با دخانیات

بسم الله الرحمن الرحیم

بهار

نگاهش را به موهای طلایی دخترش دوخته بود و فکر می کرد. دخترک شیرین او از برنامه تلویزیون لذت می برد و هیچ ترسی از آینده نداشت. ولی مادر، گذشته خود را در چهره معصوم دخترش می دید، آن زمان که مانند فرشته، تنها شش بهار از زندگی اش گذشته بود.

آری! بهار شش ساله بود که مادرش در یک شب سرد و تلخ، او را رها کرد و رفت. آن زمان نمی دانست چرا؟ نمی دانست به کدامین علت باید زندگی بی مادر را ادامه دهد. از دعواهای مادر و پدر و کتک هایی که پدر به مادرش می زد، می هراسید، ولی چیزی از علت دعوایشان سر در نمی آورد. تنهایی اش را با عروسکش تقسیم می کرد و دردمندی اش را از گردش دوران با اشک هایش به بیرون می فرستاد. قلب کوچکش تحمل این همه درد را نداشت، دست هایش هنوز برای انجام کار زنانه کوچک بودند. آه که زندگی چه زود روی خشن خود را به نمایاند. چه زود بهار زندگی بهار، به خزان مبدل شد.

- مامان! مامان! پس بابا کی می آید؟

صدای فرشته او را از گذشته به حال آورد. دخترک زیبایش را در آغوش کشید و نوازش کرد.

- می آید عزیزکم! بابا کار دارد، تو بخواب.

- آخر دیشب هم دیر آمد. امروز هم که ندیدمش. دلم برایش تنگ شده است.

مادر بغضش را فروخورد، بغضی که از سال ها پیش همراه اوست. سال های تلخ بی مادری، و چه تلخ تر می شد، هر چه بزرگتر می شد و بیشتر می فهمید چرا دیگر مادر را در کنارش ندارد. هر چه می گذشت، افیون خانمان برانداز زندگی شان، بیشتر رخ می نمود. حالا بهار، علت خزان را خوب می فهمید. اعتیاد نامی بود که همیشه تن او را به لرزه می انداخت، نامی که همیشه از آن هراس داشت و حالا شاید دوباره به او نزدیک شده بود.

- فرشته مامان دیگر باید بخوابی، دختر خوب که تا این موقع نباید بیدار باشد.

مادر در حالی که لبخند بر لب داشت، دخترکش را به اتاق برد و با لالایی غمناکی، او را خواباند. لالایی ای برگرفته از درد و رنج کودکی خود. آه که چقدر دردناک بود. اعتیاد، چنگال خبیثانه خود را بر گلوی پدر می فشرد و دخترک، ناامید از آینده روشن، تنها می نگریست. تنهایی، ترس و رنج، دوستان همیشگی اش شده بودند. سال های گذشت تا فهمید که این افیون، از یک سیگار برخاست و اینچنین خوشبختی شان را به آتش کشید. بزرگ تر که شد، پای درددل مادری نشست که دیگر نتوانست تحمل کند و خود را از عزیزانش جدا کرد. از او می شنید که پدر، پدر خوبش، نه اینچنین بود و نه می خواست که باشد.

پدر، مهندس ساختمان بود؛ با استعداد و پرتلاش. اما امان از حسودان! آنان که خوشبختی خود را در ویران کردن کاخ آرزوهای دیگران می بینند. گرگ هایی در لباس گوسفند که دور پدر را گرفتند و او را از خانواده و سعادت جدا کردند. گرگ ها، با چهره ای خندان او را به خوشی و گردش فراخواندند. دوره اش کردند و خوش بودن او را به سیگار و دود تفسیر کردند و پدر چه ساده لوحانه، آنچه داشت را به فراموشی سپرد. چه نادان بود که نه همسر را دید و نه فرزند را. نه کار خوب را منبع خوشی دانست و نه زندگی اش را زیبا دید. فرق نمی کند که در چه شرایطی باشی، سخت یا آسان؟ خوش یا ناخوش؟ مسخره است که باور کنی کشیدن سیگار و قلیان می تواند تو را به جایی برساند یا دردی دوا کند. ساده لوحانه است باور کنی، دودی که جسمت را به بیماری می کشاند، می تواند تسکین دردهای روحی ات باشد. اگر می خواهی از مشکلات زندگی راحت شوی، راه آن فراموشی نیست. اگر هم می خواهی فراموش کنی، راه آن بیمار کردن خود و آتش زدن زندگی نیست.

مادر بهار، چاره را در رفتن دید، زمانی که یک سیگار به دو سیگار رسید، دو سیگار، سومی را به ارمغان آورد و کم کم جای خود را به مواد داد تا سقوط سرعت گیرد. سقوطی که کار و اعتبار پدر را از او گرفت. او را بیکار و فقیر و درمانده کرد، زندگی اش را باخت، خانه و ماشین را فروخت و اینها همه در دو سال صورت گرفت تا باعث شود صبر مادر نیز به انتها برسد.

بهار حرفها را می شنید، رفتارها را می دید. در قضاوت پدر و مادر، گاه دوستان پدر را مقصر می دانست، گاه خود پدر و گاه مادر را. البته گاهی هم همه را به خاطر سرنوشت شومی که برای او رقم زده اند، سرزنش می کرد. لیکن در خود توانی برای تغییر این وضعیت نمی دید. تنها کاری که از دست او برمی آمد، سوختن و ساختن بود، چشم بستن بر همه اتفاقات و رنجش های آن زمان، تنها تسکین دل پردرد او بود.

حالا بعد از سالها و پس از ازدواج با کامران، گویی تاریخ برای او داشت تکرار می شد. کامران، همسر مهربانش، همچون پدر به سمت رفقایی رفته بود که گرگ های در لباس میش بودند؛ دشمنانی دوست نما که با دوره کردن کامران و دادن سیگار به دست او، سعی در نابودی جوانی و آینده روشن او داشتند.

قلب بهار، پر از درد و آه بود. چگونه باید به همسرش می گفت که دوران تلخ زندگی او با سیگار شروع شد؟! چگونه باید به او می فهماند که دود کوچک سیگار، چه آتش مهیبی به پا می کند؟! آتشی که قطعاً آینده فرشته عزیزشان را خواهد سوزاند. بهار، موهای فرشته را نوازش می داد و با خود می اندیشید. باید کاری می کرد، باید همسرش را نجات می داد. نشستن و سوختن، راه درستی نیست. فرار هم فایده ای جز تباهی آینده فرشته اش، چیز دیگری ندارد. او باید می ماند و تلاش می کرد. باید قصه پر قصه کودکی اش را برای کامران عزیزش بازمی گفت تا او بداند با چه آتشی بازی می کند.

بهار تصمیم گرفت و کاغذ و قلم برداشت. کامران امشب نمی آمد، چون با دوستان در واقع دشمن، به تفریح رفته بودند. پس او وقت برای نوشتن داشت. نوشتن از لحظه های سخت دعوای پدر و مادر، نوشتن از درد سینه مادر، نوشتن از بی خیالی پدر، نوشتن از رنج بزرگی که بر شانه های کودکی نحیف تحمیل شد، نوشتن از آتش شعله ور سیگار، نوشتن از دودی که خوشبتی آنها را به باد داد.

آری! بهار نوشت و نوشت و نوشت. با یادداشتی برای کامران که در فقط چند جمله گفته بود:

کامران عزیزم! زندگی ما با ورود سیگار، پا به دوره جدیدی گذاشته که من قبلاً آن را تجربه کرده ام. دوره ای سخت و دردناک! از تو تقاضا دارم که نوشته هایم را بخوانی؛ چرا که اینها همه دردهای بهار شش ساله ای است که آینده خود را در چهره فرشته اش می بیند. دوستت دارم همسرم.

یادداشت را به آینه جاکفشی چسباند تا مطمئن باشد کامران آن را می بیند و برگه ها را هم روی میز کوچک نزدیک آن گذاشت. سپس به اتاق فرشته رفت تا در کنار دخترکش کمی آرام گیرد.

با صدای اذان صبح از خواب پرید. فرشته چه معصومانه و آرام خوابیده بود. پیشانی دخترکش را بوسید و برخاست تا به ملاقات خداوند برود. از اتاق که بیرون آمد، چشمش به کامران افتاد. روی کاناپه درحالی که نوشته های بهار را در دست داشت نشسته بود؛ و اشک هایی بر گونه اش که نشان از پیروزی بهار در کارزار با سیگار بود. او به کامران نگریست و کامران نیز به بهار! همسرش لبخند زد، لبخندی که به بهار می گفت: قرار نیست دوباره خزان را ببیند.

والسلام