
پاسخ امام زمان به عبدالله قمی
«سعد بن عبد اللَّه قمّى» گويد: چهل و چند مسأله مشكل، آماده كردم، و جواب دهندهاى براى آنها نيافتم، لذا گفتم: به «سرّ من راى» مىروم و از امام عسگرى عليه السّلام مىپرسم، وقتى به در خانه امام عليه السّلام رسيدم اذن دخول خواستم و وارد شدم،وقتى او را ديدم فكر كردم ماه شب چهارده را مىبينم.
ديدم بچهاى بسان ستاره مشترى روى ران راست امام عليه السّلام نشسته، به او سلام كردم، و او پاسخ ما را داد و دستور نشستن صادر كرد و نشستيم.
آنگاه از امور دينى و مسائل شيعه و هداياى آنها پرسيديم؟ (يعنى پرسيديم بگو چه در انبان داريم). امام حسن عسگرى عليه السّلام به او نگاه كرد و فرمود: فرزندم، به شيعيانت پاسخ بده؟
امام عليه السّلام به هر كدام كه پرسشى در دل داشتيم، پاسخ دادند، بدون اينكه ما سؤال كرده باشيم! و براهين را روشن نمود، تا جايى كه عقل ما حيران شد، كه چه درياى علمى است و چطور اين گونه از غيب خبر مىدهد؟!
سپس امام حسن عسگرى عليه السّلام به ما التفاتى كرده و پرسيد: چرا به اينجا آمدهايد؟ گفتم: عشق ما به ديدار مولايمان ما را به اينجا آورده؟
سپس فرمود: هر چه مىخواهى از نور چشمم (امام زمان عليه السّلام) سؤال كن؟
از جمله سؤالاتى كه پرسيدم اين بود: مولايم مرا از تأويل «كهيعص» خبر ده؟
فرمود: اين حروف از خبرهاى غيبى است كه خداوند آنها را به زكريا داد و سپس آنها را به محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت، و آن اين است كه:
زكريا از خدا خواست كه نامهاى پنجگانه را به او بياموزد؟ جبرئيل بر او نازل شد و به او آموخت و زكريّا هنگامى كه محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را ياد كرد،اندوهش بر طرف شد و چون به نام حسين عليه السّلام رسيد، بغض گلويش را فشرد، و روزى از خدا پرسيد: چرا هر گاه چهار نفر اول را نام مىبرم دلم تسلّى مىيابد و هر گاه به نام پنجمى مىرسم، اشكم جارى و اندوهم زياد مىشود؟
لذا خداوند داستان را برايش روشن كرد و فرمود: «كهيعص» پس «ك» نام كربلا و «هاء» شهيد شدن عترت عليهم السّلام و «يا» يزيد كه نسبت به حسين عليه السّلام ستم روا مىدارد و «عين» عطش و «صاد» صبر اوست.
پس وقتى زكريا آن را شنيد، سه روز از مسجدش بيرون نرفت، و مردم را نپذيرفت و همچنان گريه مىكرد و مىگفت: بار خدايا آيا بهترين همه خلقها، به فرزندش رنج و محنت مىدهى؟ و اين مصيبت را براى او مىفرستى؟ خدايا به على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام لباس اين مصيبت را مىپوشانى؟ و غم اين بلا را به ساحتشان روا مىدارى؟ خدايا به من فرزندى ده كه در پيرى چشمم روشن شود و او را وارثى خوب گردان كه مقام او با من چون «مقام حسين عليه السّلام» باشد؟ پس وقتى كه روزيم كردى، مرا به حبّش مبتلا كن، سپس با او مصيبتى بر من وارد كن، همان گونه كه محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حبيبت را مصيبت زده مىكنى؟ (اين بود كه دعا به اجابت رسيد) و حمل يحيى چون حمل حسين عليه السّلام شش ماه بود.
ارشادالقلوب - ج 2- ترجه رضایی ص 404
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط یاس کبود در 1392/12/01 ساعت 08:11:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1393/05/27 @ 05:20:53 ب.ظ
Reihan [بازدید کننده]
وبلاک خوبیه داستانای کوتاه از اماما جذابه باتشکر(: