.

 

  

 سلام به وبلاگ ما خوش آمدید

فاين الله

گويند: وقتي ابن عمر به غلامي كه گوسفنداني را مي چرانيد بر خورد كرد، به او گفت يك گوسفند به من بفروش .

چوپان گفت مال من نيست و مالك هم چنين اذني به من نداده .

ابن عمر گفت گوسفند را به من بفروش و پول آن را براي خودت بردار و به مالك خودت بگو آن گوسفند را گرگ ربوده .

چوپان گفت «فاين الله» پس خدا كجاست؟اگر مالك من نيست ، خدا كه حاضر و ناظر است .

اين مراقبه چوپان در ابن عمر اثر كرد به طوري كه نزد مالك آن غلام رفت و او را خريد و آزاد كرد و بعد همان گله گوسفندان را هم از همان مالك خريد و به آن غلام آزاد شده بخشيد و بعد از اين ابن عمر هميشه اين كلمه چوپان را تكرار مي كرد و مي گفت« فاين الله »

قلب سلیم نوشته شهید آیت الله دستغیب

قهوه چی و امام زمان

به ظاهر پیرمردی عامی و ساده ، اما در واقع یکی از شیفتگان و تشرف یافتگان آستان مقدس امام زمان علیه السلام بود . آن جناب ، نسبت به مسجد مقدس جمکران علاقه فراوانی نشان می داد و چه بسا تشرفات و توفیقات بی مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شریف ، به دست آورده بود .

از وی چنین نقل شده است که در یکی از تشرفاتم به جمکران ، در عالم مکاشفه ، خدمت امام زمان (عج ) رسیدم و آن حضرت خطاب به من فرمود :

میرزا ابو الفضل ! از این همه جمعیت که می بینی به جمکران آمده اند ، حتی یک نفر به خاطر من نیامده ، بلکه هر یک از ایشان برای حاجت خویش آمده است .

میرزا ابوالفضل در بازار قم قهوه خانه داشت ، اما هر چهار شنبه و جمعه آن را تعطیل می کرد و به زیارت مسجد مقدس جمکران می شتافت .

روزی عده ای از بازاری ها به او گفتند : میرزا ابوالفضل ! جمعه ها را برای خودت به جمکران برو و چهارشنبه ها را برای ما نرو ! بمان و برای ما چایی بده !  در جوابشان گفت :  برای چای دادن به شما جمکران را رها نمی کنم .

برخی از بازاری ها او را تهدید کردند و گفتند : اگر چنین کنی قهوه خانه ات را می بندیم .

در جواب آنها گفت : ببینید ! خیال می کنید به خاطر فروش چای از امام زمانم دست بر می دارم ؟! مگر من یوسف فروشم ؟!

سرانجام عده ای از بازاری ها تهدید خود را با زدن قفل به در قهوه خانه عملی کردند تا شاید وی را از عادت خویش بازدارند . اما آن مرد خدا ، هنگامی دید به در قهوه خانه اش قفل زده اند ، بلافاصله خودش قفل دیگری تهیه کرد و صدا زد :قهوه خانه ! خداحافظ !

آن جناب خود نقل کرده است : در همان شب که فردایش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب دیدم . حضرت فرمودند : میرزا ابوالفضل ! بازاری ها تصمیم گرفتند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند  گفتم :  آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر بزغاله ام که بع بع کنم و بگویم جو می خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا می دهد . من جمکران تو را به هیچ قیمتی رها نمی کنم . آقا لبخند زدند . در همان حال از خواب پریدم و دیدم که نزدیک اذان صبح است…صبح که به قهوه خانه ام رفتم دیدم به در آن قفل زده اند

(بازار و فرهنگ انتظار ، چاپ دوم با ویرایش جدید ، نشر هدی ،محمد باقر حیدری کاشانی ص195)

يك پيامك ناب

با تمام وجود گناه كرديم اما نه نعمتهايش را از ما گرفت ، نه گناهان ما را فاش كرد.

گر اطاعتش كنيم چه مي كند؟

انسان براي فنا آفريده شده يا براي بقا ؟

اگر انسان براي فنا آفريده شده بود بايد عاشق فنا باشد ، و از مرگ هر چند مرگ به موقع و در

 پايان عمر لذت برد ،در حالي كه مي بينيم قيافه مرگ به معني نيستي براي انسان در هيچ زماني

 خوشايند نبوده است ، كوشش براي باقي نگه داشتن جسم مردگان از طريق موميايي

 كردن و ساختن مقبره هاي جاويداني همچون اهرام مصر ، و دويدن دنبال آب حيات ،و اكسير

 جواني ،و آن چه مايع طول عمر است ، دليل روشني از عشق سوزان انسان به مساله ي بقا ست .

اگر ما براي فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومي مي تواند داشته باشد ؟

 جز يك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده و بي مصرف ! ما معتقد يم هرچه خداوند

 در وجود ما آفريده از روي حساب است ، بنابراين عشق به بقا نيز بايد حسابي داشته

 باشد ، و آن هماهنگي با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است . به تعبير

ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبي

 در خارج وجود دارد . از سوي ديگر هنگامي كه در تاريخ بشر را از زمان هاي دور

 دست و قديمي ترين ايام بررسي مي كنيم نشانه هاي فراواني بر اعتقاد

 راسخ انسان به زندگي پس از مرگ مي يابيم . آثاري كه از انسان هاي پيشين ،

حتي از انسان هاي ما قبل تاريخ ، امروز در دست ماست ، مخصوصاً طرز دفن كردن

 مردگان ، كيفيت ساختن قبور ، و حتي دفن اشيايي همراه مردگان ،گواه بر

 اين است كه در درون وجدان نا آگاه اعتقاد به زندگي بعد از مرگ نهفته بوده است .

                               كتاب گنجينه مبلغين ، نوشته سيد علي موسوي